کد خبر: ۹۳۱۱۱۶578

خاطری من در انقلاب 1357 شوش

عباس کرم الهی

خاطره ای را که در ادامه ی این مطلب می آید ، مربوط می شود به جمعه 17 بهمن 1357 ، زمانی که کلاس اول راهنمایی بودم و 13 ساله بودم ، اما  قبل از آن  اشاره ای می کنم به اول مهر ماه 1357 روز بازگشایی مدارس در سراسر کشور .

وقتی که دوره ی ابتدایی را در دبستان آپادانا پشت سر گذاشتم  که این دبستان آن موقع به جای اداره ی آموزش و پرورش ساخته شده بود ؛ به مدرسه راهنمایی اردشیر که در حال حاضر دبستان دو شیفته ی شهید رجایی و شهید باهنر می باشد رفته و ثبت نام کردم ؛ دقیقا ده روز بعد جلوی درب ورودی مدرسه یک نفر ته ریشی داشت و بعدها متوجه شدم یکی از انقلابیون شوش است ، جلوی من و سه نفر از همکلاسی هایم را گرفت ، اول ما ترس تمام وجودمان را در برگرفته بود و دلیلش این بود که  سربازها را مرتب در حال تردد می دهیم ، آخه تا قبل از انقلاب هم سن و سال های من و حتی بزرگترها  از سرباز و کلا ارتشی می ترسیدیم .

آن جوان به من و همکلاسی هایم گفت : «قراره بچه های محله ی بهداشت امشب در خانه ی ما جمع بشن و چون شما هم بچه ی همین محل هستید خواستیم که با ما باشید .» پرسیدم علت این تجمع چیه ؟ که در جواب گفت : « زیاد نمیشه اینجا با هم صحبت کنیم ، شب هم که خواستید بیایید به خانواده هاتون بگید که معلم با ما قراره آموزش قرآن رو یاد بده و بعد از پیش ما رفت ؛ یکی از همکلاسی هام گفت : قضیه مشکوکه ولی کنجاوم بدونم که موضوع چیه ، لذا تصمیم گرفتیم که یه نفرمون بره به همون آدرس و دو نفر دیگر در 100 متری محل مورد نظر بمونن که اگر اتفاقی قراره بیوفته واسه یه نفر باشد و دو نفر دیگه برن به خانواده ها اطلاع بدن و اگه هم مشکلی نبود اون دو نفر هم داخل برن .

من چون تک فرزند بودم و تنها امید پدر و مادرم لذا رفتن به بیرون از خونه ، اونم در شب خیلی سخت بود اما هر طوری شد اول مادرم رو راضی کردم و مادرم هم با پدرم صحبت کرد اما شرطشون این بود که یک ساعت بیشتر بیرون نباشم ، وقتی هر چهار نفر به محل مورد نظر رسیدیم « شهید غلامعباس کوکلا » داوطلب شد که دل رو به دریا بزنه و بره تو اون خونه و ماهم تا 15 دقیقه منتظرش بمونیم و اگه نیومد بیریم کمک بیاریم ، از بین ما سه نفر« احمد حسن غلامعلی » فقط ساعت داشت . اون روزها هنوز حکومت نظامی ها  پر رنگ نشده بود ، ولی زمزمه هایی به گوش می رسید که قرار است  خبرهایی در سراسر ایران رخ دهد . هنوز ده دقیقه نگذشته بود که « شهید غلامعباس کوکلا » بیرون آمدم و ما رو به داخل خانه برد ؛ وقتی که به داخل خانه رفتیم عده ای 18 تا 25 ساله دور هم جمع شده بودن و بین آنها سه نفر ملبس به لباس روحانی نشسته بودن ؛ یکی از روحانی ها که سید بود حرفهایی را در مورد تولد انقلابی دوباره می زد که هضم آن حرفها برای ما سخت بود ، یکی از جملات آن سید بزرگوار که بعدها متوجه شدم «شهید سید محمدکاظم دانش»است هنوز یادم مانده است که گفت : در آینده ی نزدیک « خدا ـ قرآن ـ خمینی » جای  « خدا ـ شاه ـ میهن » را خواهد گرفت .

بعداز آن همان جوان که جلوی درب مدرسه با ما صحبت کرده بود چند جمله ای را گفت که بیشتر توصیه و راز نگهداری بود .

من گفتم : « ما متوجه نشدیدم که به چه علتی اینجا  اومدیم » که  این پاسخ را شنیدیم « شما سربازان آق هستید . و وقتی که به وجودتان نیاز باشد می بایست در صحنه باشید . اون موقع نه تلفن همراهی بود نه تلفن کارتی و در بعضی ادارات تلفن ثابت وجود داشت و لذا ما هم که به خاطر سن و سال پائینمون نمی تونستیم بریم مخابرات  آدرس خونه هامونو دادیم . دوماهی به همین روال گذشت تا این که بچه های محله ی بهداشت شبانه از خونه ها میزدیم بیرون و با رنگ های اسپری شعارهایی نظر مرگ بر شاه و درود بر خمینی را می نوشتیم ـ دو بار نزدیک بود گرفتار ژاندارم ها بشیم اما بخیر گذشت ـ دانش آموزها ـ فرهنگیان و کارگران همه به فرمان امام اعتصاب کرده بودند . یادم میاد خونه ی رئیس پاسگاه حسین آباد تو محلی بود که الان شده حوزه ی علمیه خواهران ـ دوتا گوزن زرد هم تو خونه ش پرورش میداد . یواش یواش مردم فشار خودشونو به ژاندارم ها و نیروهای ساواک بیشتر می کردند .

وقتی که بزرگترها به طرف بانک صادرات  سنگ پرتاب می کردند ما کوچیک تر هم به جمع اونا اضافه شدیم و با سردادن شعارهایی نظیر « نهضت ما حسینی است / رهبر ما خمینی است » ـ « مرگ بر شاه » و « درود بر خمینی» ؛ به طرف بانک سنگ پرت می کردیم ، کم کم باورمون شده بود که درست میگن که سرباز خمینی هستیم .

و اما اینا رو گفتم تا  برسیم به روز 22 بهمن سال 1357 ، روزی که انقلاب به پیروزی رسیده بود  ، هر کس که ماشین داشت تعدادی را سوار می کرد و به صورت کاروان و با نواختن بوق و کف زدن شادی می کردند ، من هم روی سپر یه وانت بار ایستاده بود اما چون  تعداد زیادی سوار وانت شده بودن ، دقیقا با کمر و پشت سر از ماشین به روی زمین خوردم اما خدا خواست که اتپفاقی برام نیوفته و در کنار دوستانم بمونم  در جشن پیروزی انقلاب اسلامی حضور داشته باشم .

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست