کد خبر: ۹۷۰۷۲۴3449

دیدار سرپرست و پرسنل اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش با سردار غلامعباس قلاوند

ساعت 20:40 سه شنبه 24 مهرماه 1397 علی عبدی نسب به همراه پرسنل اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی و عباس کرم الهی یکی از پیشکسوتان تئاتر با حضور در منزل سردار و اولین جانباز 75 درصدی این دیار «غلامعباس قلاوند» دیدار نمودند .

به گزارش واحد خبر و فضای مجازی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش ، علی عبدی نسب در ابتدای سخنان خود به فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 28 تیرماه 1368 اشاره کرد و خاطر نشان نمود : رهبر معظم انقلاب اسلامی در وصف ارزش و منزلت جانبازان فرمودند : « شهدا كسانى هستند كه از ديگران شجاعت و دليرى بيشترى نشان دادند؛ سينه را سپر كردند، از خطر نهراسيدند و به شهادت رسيدند؛ بعضى به بهشت الهى پر كشيدند، بعضى هم جانباز شدند؛ در واقع همان‌طور كه گفته مى‌شود و تعبير درستى است جانبازان شهيد زنده‌اند.»


وی افزود : محروميت از« پا ، دست ، چشم و از همه مهم تر نخاع » براى جانبازان كه در دوران  هشت سال دفاع مقدس به جای این که همانند افراد مرفع جوانى کنند و به تفریح و شادی بپردازند و امروز در جامعه از نظر جسمی سالم بمانند ؛ سخت است و برای همسران این قشر که زینب وار از جانبازان پرستاری می کنند سخت تر می باشد اما وقتی تاریخ را ورق می زنیم و به دوران دفاع مقدس بر می گردیم در می یابیم که این بازماندگان از شهدا چون راه فرهنگ عاشورا را طی نمودند در واقع همان شهیدان زنده هستند و مردم ولایتمدار شما بر خود می بالند که جانبازانی همانند سردار غلامعباس قلاوند را دارد که هم اولین فرمانده ی عملیاتی این دیار است و هم یکی از دژهای مستحکم و مقاومی است که در 8 شهریور 1359 به همراه دیگر همرزمانش از سقوط شوش و خوزستان جلوگیری نمودند .

سرپرست اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش در پایان گفت : اگر امروزه فرد فرد ایرانیان در صلح و صفا و در امنیت نسبی زندگی می کنند و کارهای مورد علاقه ی خود را در بعدهای « اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی ، هنری ، ورزشی و.... » انجام می دهند مرهون  خون شهدا و جانفشانی همین رزمندگانی است که یا جانباز شدند و یا به اسارت دشمن درآمدند و با صبر و استقامت خود این امنیت را به مردم به ارمغان آوردند .


 

سپس عباس کرم الهی پیشکسوت تئاتر و از نمایشنامه نویسان و کارگردانان شهرستان شوش به هدف دومین این دیدار اشاره کرد و خاطر نشان نمود : از آنجایی که اکثر نمایشنامه هایی که به رشته ی تحریر درآورده ام فاخر و ارزشی بوده اند و یکی از این نمایشنامه ها « مسیر عشق» است که به فرازی از زندگی و خاطرات سردار حشمت حسن زاده برمی گردد و با توجه به این که بارها هم از حاج عبدالزهرا برهانی و هم از سرهنگ بازنشسته علی ظهیری و یا سرهنگ آزاده علی احمدی شنیده ام در 8 مهر 1359 پاسداری 18 ساله به نام غلامعباس قلاوند به اتقاق چند نفر دیگر از سپاهیان و بسیجیان شوش با جانفشانی های خود مانع سقوط شوش شدند ؛ لذا تصمیم گرفتم از امشب « تحقیق و پژوهش » خود برای نوشتن نمایشی در این راستا آغاز کنم .


وی افزود : با نوشتن این نمایشنامه و اجرای عمومی آن در شهرستان شوش و کاندید نمودن آن در جشنواره های دفاع مقدسی کشوری و استانی هم قصد آن را دارم که سردار غلامعباس قلاوند ، اولین فرمانده ی عملیاتی ، اولین جانباز و اولین شهید زنده ی شهرستان شوش را به نسل چهارم و پنجم  معرفی نمایم تا بدانند شوش هم دلاورمردانی داشته که به خاطر فروتنی گمنام مانده اند و هم به دنبال آن هستم تا گامی برای ثبت روز مقاومت و پایداری شهرستان شوش در تقویم رسمی کشور بردارم .

در ادامه سردار غلامعباس قلاوند ضمن قدر دانی از سرپرست و پرسنل اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش و عباس کرم الهی پیشکسوت تئاتر و عصر خبر و اطلاع رسانی شهرستان شوش به خاطر تدارک این دیدار در مقدمه ای گفت : یک بخش از خاطراتم مربوط به شروع جنگ تحمیلی در مرزهای « شلمچه و شوش »است و بخش دیگری از خاطراتم مربوط به «عزیمت به کشور آلمان برای مداو بعد از مجروح شدن در عملیات 8 مهر 1359 » است اما چون هدف از نوشتن این نمایشنامه مربوط به عملیات 8مهرماه 1357 و جلوگیری از سقوط شهرستان شوش است لذا به خاطرات خود در کشور آلمان اشاره ای نمی کنم و سعی می کنم با گریزی به منطقه ی شلمچه ، بیشتر به همین عملیات مد نظر بپردازم .

وی افزود : جنگ رسما 31 شهریور1359 آغاز شد ؛ در آن زمان سپاه پاسداران در وضعیت کاملا چریکی به سر می برد و درواقع حافظ امنیت داخلی کشور بود و کاربرد جنگ و یا جنگیدن را نداشت چون نه آموزش های نظامی را دیده بود و نه نوع سلاح هایی که در اختیار داشتیم به درد جنگ می خورد و  به خاطر همین سپاه از سراسرشهرهای استان خوزستان افرادی را به عنوان اولین گروه به لشگر 93 زرهی خوزستان فرستاد تا دوره ی آموزش نظامی را فرا گیرند و از شوش من و شهید سردار صفر احمدی و یکی دیگر از بچه های سپاه به نام زنگنه که بعدها کلا از سپاه خارج شد به اهواز اعزام شدیم ؛ هنوز این دوره به طور کامل تمام نشده بود که یک سری زمزمه ها شد که لشکر 93 زرهی خوزستان نیروهایی را به شما غرب کشور اعزام می کرد ؛ از فرمانده لشکر که علت را جویا شدیم تأیید کرد که دشمن در غرب کشور یک سری تحرکات و مانورها انجام می دهد و از هر مانور یک سری از ادوات نظامی را جا می گذارد و آنها را حفظ می کند و احتمال آن می رود که در جنوب  غرب هم این مانورها را انجام دهد و بر همین اساس سردار علی شمخانی اولین فرمانده سپاه خوزستان  نیروها را فراخوان نمود و طبق برنامه قرار شد به مرز شلمچه برویم .


غلامعباس قلاوند  در ادامه اظهار نمود ؛ وقتی که مطلع شدم دشمن از طرف فکه در حال پیشروی به طرف شوش است ؛ به اهواز برگشتیم و گزارش کار را به علی شمعخانی دادیم ؛ ایشان مجددا دستور داد که با نیروی جدید به مرز خرمشهر برگرد ولی من اجازه گرفتم تا به شهرم شوش برگردم چون دشمن در منطقه ی فکه هم تحرکاتی را انجام داده بود  ؛ شمعخانی هم بدون کوچکترین مخالفت و مقاومتی این اجازه را داد تا به شوش برگردم . وقتی به شوش آمدم هنوز شهر آرام بود و مردم در حال رفت و آمد بودند ولی ما که جز رزمندگان بودیم می دانستیم که دشمن از سمت فکه در حال پیشروی به طرف شوش بود ؛ به هر حال ما « نوع لباس ، ادوات و تجهیزات » دشمن را گزارش دادیم تا حداقل دشمن را از نظر ظاهری و ساز و برگ بشناسند ؛ به هر حال نیروهای اندکی را آماده کردیم ، شب اطلاع دادن که عده ای از نیروهای ارتش با قطار به اندیمشک می رسند و محل مأمورتشان شوش است ، به همین منظور نزد آقای توکلی که آن زمان بخشدار شوش بود رفتیم تا امکانات مورد نیاز را برای انتقال نیروها از اندیمشک به شوش را در اختیارمان بگذارد ولی متأسفانه همکاری نکرد و این شد که مستقیما وارد عمل شدیم و به شخصه یک بنز ده تن بر ای جابه جایی نیروها ردیف کردم و تا صبح نیروها را به میدان بسیج که آن موقع محل سکونت نبود و کشاورزان به کاشت ، داشت و برداشت حصول خود مشغول بودند انتقال دادیم ؛ با همکاری مردم یک صبحانه به نیروها دادیم و سپس نیروها را به ساحل رودخانه ی کرخه انتقال دادیم در این منطقه یک معدن شن وجود دارد ؛ نیروهای ارتش در همین معدن شن مستقر شدند و چون مقرارت و فرامین خاص خود را داشتند در کارشان به خودمان اجازه ندادیم که دخالت کنیم و تعدادی از  نیروهای سپاه را در مقرر سپاه برای نگهبانی و محافظت نگه داشتیم که برخی از عزیزان از جمله سردار حشمت حسن زاده از من ناراحت شدند که چرا ما باید در مقرر سپاه بمانیم ؟ به آنها گفتم : « در حال حاضر قصد درگیری مستقیم با دشمن را نداریم ، اجازه دهید ما بریم و در فرصت مقتضی شما هم به جمع ما ملحق خواهید شد .»


یادگار هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش افزود : وقتی به روستای دوار رسیدیم فرصت حفر سنکر را اصلا نداشتیم لذا  به سمت درخت ها و درختچه ها در حرکت بودیم ؛ نیروها را به دو قسمت تقسیم نمودم ؛ تعدادی از نیروها را در اختیار برادر حاج سعید سواعدی قرار دادم و محل حرکت آنها را مشخص نمودم و تعدادی از نیروها را از مسیر دیگری با خود بردم ؛  از اندک فرصتی که داشتیم فقط توانستیم کانالی را مهیا نماییم که از طریق آن کانال تردد می کردیم  ، صدای « جیرجیر زنجیر تانک ها و نفربرهای » دشمن به گوش می رسید؛ وقتی که عراقی ها به ساحل رودخانه ی کرخه رسیدند ؛ برخی از آنها به خاطر گرما در رودخانه آب تنی می کردند فکر نمی کردند الان در مقابل خود نیروهایی را می بینند که از ورود آنها به شهر مقدس شوش جلوگیری می کنند ؛ چون از مرز تا ساحل رودخانه ی کرخه بدون زحمت پیش آمده بودند .

سردار قلاوند در ادامه تصریح نمود : با توجه به این که دستور شلیک داده بودم خیلی از بچه ها از شلیک کردن خودداری می کردند و بر این عقیده بودند ممکن است نیروهای خودی باشند که از مرز عقب نشینی کرده اند  از طرفی  چون می دانستم فقط برخی از نیروهای ژاندارمری  در پاسگاه فکه حضور داشتند و دو روز قبل منطقه را به دستور بنی صدر خائن  ترک کرده بودند و از طرفی دیگر چون در شلمچه رو در رو با بعثیون عراق جنگ کرده بودم و با نوع لباس آنها آشنایی داشتم به آنها اطمینان دادم که اینها نیروهای عراقی هستند ؛ خلاصه درگیری آغاز شد ؛ عقربه های ساعت 13 را نشان می داد ؛ آب قمقمه ی بچه ها کاملا تمام شد ؛ آب هم از رودخانه ی کرخه آوردن بسیار سخت و دشوار بود ؛ چون ما سنگری نداشتیم و با کوچکترین حرکت در تیررس مستقیم اسلحه های سبک دشمن بودیم و در مجموع آنها بر ما مشرف بودند ؛ من و شهید صفر احمدی داوطلب شدیم و همه ی قمقمه ها را جمع کرده و به طرف رودخانه راه افتادیم و با توکل به خدا همه ی قمقمه ها را پر از آب کردیم بدون این که دشمن ما را ببیند ؛ آب را به بچه ها رساندیم ؛ درگیری مجددا از سر گرفته شد  ؛ من یک آر.پی.جی دستم بود و این تنها آر.پی.جی سپاه ناحیه ی شوش بود و واقعیت امر این بود که من اصلا تا آن لحظه با این سلاح کار نکرده بودم و حتی آموزش دست گرفتن آن را هم ندیده بودم .

وی در ادامه به نحوه ی مجروح شدن خود اشاره کرد و گفت :  یکی از بچه های سپاه  به نام ابوالقاسم ابراهیمی گلوله آماده می کرد ؛ در مجموع هفت گلوله در اختیار داشتیم و من یادم می آید چهار گلوله شلیک کردم و ؛ البته خیلی از عراقی ها را در همین رودخانه با کلت کمری و اسلحه ی ژ ـ 3 با مصافتی به درک واصل می کردیم .اما آن چهار گلوله ی آر.پی.جی یک رعب و وحشت عجیبی در دشمن ایجاد کرده بود و فکر می کردند یک نیروی عظیمی در مقابل آنها در حال مقاومت هستند و از طرفی فکر می کردند که نیروهای ایرانی چون از مرز تا ساحل رودخانه ی کرخه در مقابل آنها مقاومتی نکرده اند به این دلیل بوده که حسابی آنها را جلو بکشانند و فریبشان بدهند تا همه را تلف نمایند ، چون نیروهای خودی بعدها از اسیرانی که در عملیات های مختلف از جمع عملیات ظفرمند فتح المبین  به دست ما افتاده بودند این حرفا را شنیده بودند . سلاح ابوالقاسم ابراهیمی گیر کرد ، خوب بود که من چفیه ای دور گردن داشتم با همین چفیه سلاح وی را تمیز کردم و در حین چرخش که سلاح را به ابراهیمی دادم مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفته و مجروح شدم  و چون شدت مجروحیت بسیار بالا بود مرا به تهران بردند  و بعد از سپری شدند 7 ماه در تاریخ 7 اردیبهشت 1360 جهت مداوا مرا به کشور آلمان بردند . و بعد از این که از آلمان به ایران برگشتم متوجه شدم که همین مقاومت و پایداری   در 8 مهرماه1359 توسط عده ای از بچه های سپاه شوش باعث زمین گیر شدن نیروهای عراقی شده و دیگر ورود به شوش را از ذهنشان خارج کرده بودند خداوند را شکرگزاری نمودم که هر چند به خاطر قطع نخاع تا زمانی که  عمر دارم بر روی ویلچر باید زندگی کنم اما این مجروحیت را برای خود افتخاری می دانم که مانع سقوط شهرم شده است .


عباس کرم الهی ضمن قدردانی از  سردار قلاوند اظهار نمود : در دیدار بعدی می خواهم نام کاملا همرزمان خود را بگویید ؛ تکه کلام آنها چه بوده و کدام یک از بچه ها بمب روحیه بوده و شما از بین آن همرزمان بیشتر با کدامیک صمیمی بودی و در نهایت بگویید که بزرگترین و کوچکترین شما از نظر سنی چه کسانی بوده اند .

غلامعباس قلاوند در پاسخ اظهار نمود  در لا به لای صحبت هایم  به نام « سردار شهید صفر احمدی ،  ابوالقاسم ابراهیمی و حاج سعید سواعدی » اشاره کردم  و در ادامه به « سردار سرلشکر شهید حسن درویشی و غلامعلی یاحسن که مسئول تبلیغات» ما بود اشاره می کنم و مابقی اسامی را در جلسه ی بعد نام می برم اما بزرگترین ما فردی به نام زنگنه بود که در واقع 26 ساله و مجرد بود و ما هم در همان روزهای جنگ  در اولین فرصت بساط عروسی وی را مهیا نمودیم که در حال حاضر یک دختر حاصل ازدواج آنهاست  و بقیه تقریبا همسن بودیم .

وی در پایان در مورد انتخاب نامی برای نمایشنامه یادآورشد : وقتی که نمایش به مرحله پایانی نگاشتن رسید با هم هم نامی برای آن انتخاب می کنیم که تأثیر مثبتی برای نیتی که در نظر گرفته اید داشته باشد .


 

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست