04272025یکشنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۴۰۱۱۳5516

شوش جدید وخبرهایی از مظلومیت

به قلم ـ استاد جعفر دیناروند

شوش،به یکباره تخلیه شد.اولین شهر جهان، به تپه ای باستانی تبدیل گشت.انسانی در آن یافت نمی شد.این، ظلمی بزرگ به شهری بود که پایتخت تمدن ایرانی قرار داشت.

این خلوتی به حدی بود که شیرهای زرد و خوک های وحشی(گراز) به صورت گله، در آن، جولان می دادند.شوش منزلگاه این حیوانات بود.شهری سرسبز اما خالی از سکنه.ظلم بر شوش حتی به جانورانش رحم نکرد.

تپه های شوش،یادآور گذشته ای پربار بود.عظمت کاخ آپادانا با ستون های شکسته و ‌پایه های خم شده اما سفید رنگ،همچنان استوار باقی ماند.

با کوچکترین گشت و گذری بر این تپه ها، وجود روبهان دم کلفت و خرگوش های قهوه ای قابل مشاهده بودند.خرگوش ها به قدری فراوان بودند که فروخل، پزشک تبعیدی و آلمانی، از پوست آن ها، قالیچه ای ساخت و به کشورش فرستاد.جانورانش هم مظلوم بودند.

حکومت قاجار، در خوابی عمیق فرو رفته بود.ناصرالدین شاه، تابع فرانسویان و غافل از عظمت شوش، اجازه حفاری به باستان شناسان را داده بود.دومرگان به ساختن قلعه مشغول گشت.

شوش مورد طمع قرار گرفت.تاریخ دوباره تکرار شد اما این بار به شکلی جدید.خبری از حمله نظامی و شمشیرکشی نبود.کسی کشته نشد.تهاجم،رنگ عوض کرده بود.حمله، فرهنگی و به زیربنای باستانی، قرار داشت.مظلومیت، رنگ عوض کرد.

خارجی ها برای یافتن اشیا وارد شدند.لفتوس انگلیسی که در اصل، یک نظامی بود،طمع ورزی خود را نشان داد.شوش، غریب ماند.یاوری نداشت.شهر در سکوت مطلق بود.


سربازان خارجی در جنگ جهانی دوم، شوش را بی نصیب نکردند.آن ها از کنار تپه ها یی گذشتند که عظمت ستون های کاخ آپادانا، توجه آن ها را جلب کرد.قصد اول، غارت آن ها بود اما در عمل،امکان نداشت.

حسادت، شعله ور شد.سربازان با حیرت به بقایای کاخ خیره شدند.فرمانده آن ها به این بزرگی اعتراف کرد.دستور لازم را داد.حالا که امکان بردن آن ها وجود ندارد پس، با دینامیت آن ها را منفجر می کنیم و شد آنچه نباید می شد.مظلومیت شوش در حال تکمیل شدن است.

در همین حال، شوش بود و مقبره دانیال و درخت های بیشمار کنار که آن را احاطه کرده بودند.ز‌وارانی هر چند اندک و فصلی، از روستاهای دور دست، همهمه ای به راه می انداختند.

مظلوم بودن آن، با نبود امکانات سکونت و آب آشامیدنی، آشکارتر بود گرچه رود شاوورش سرزنده و زلال بود.

اطراف و درون حرم، قبرهایی جای کرده بودند.درون برای خواص بود و برون برای عوام.

ملا عبدالنیی کلیددار، متصدی حرم، خوشرفتار و میهمان نواز بود اما چیزی نداشت.او هم مظلوم بود.گاه با الاغش به دزفول می رفت و گاه در حرم بیتوته می کرد.شوش بود و سه نشان مشخص.

نشان حرم، کنار رود شاوور،دچار سیلی عظیم گشت.آب به درون آن نفوذ نمود.ضریح چوبی اش، طاقت مقا‌ومت نداشت.سیلی خروشان که این ضریح را تا بیشه زار با خود حمل کرد.

نشان دعبل، متروکه شد.گرچه با دیوار گلی و دربی چوپی، محصور شده بود و مردم اطراف، اموات خود را در درون دفن می کردند اما اطراف آن هم قبرستان بود.هنگام غروب،ترسناک تر می شد.

عباس بن علی، با گنبد سفید خود، مورد توجه روستاییان قرار گرفت و گرچه نمی دانستند که او، چه شخصیتی است، قبرستانی، اطراف آن ساختند.نیزارهای اطراف، به قدری رشد کرده بودند که مخفی گاه تلقی می شد.جاده خاکی باریکی آن را به شوش وصل می کرد.داستان هایی در مورد وجود جن ها در آن،سینه به سینه منتقل می شد.

نه نیروی انتظامی بود و نه اثری از شوش نشینی وجود داشت.عظمت شوش پایتخت در تپه های آپادانا،آکروپل و شهر شاهی مدفون شده بود.ظلم مضاعف زمانی شدت گرفت که راهزنان به زوار هم رحم نمی کردند.آن ها از ترس، به حرم پناه می بردند و عجیب که دزدان، حرمت را حفظ می کردند.

شوش محل گذر،قاطرچی هایی بود که تابوت های اموات را برای خاکسپاری به عراق می بردند.امان از دست این دزدان بی رحم.سرقت آن ها دسته جمعی بود.آن ها، شناخته شده بودند.

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست