11232024شنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۹۷۰۷۳۰3466

صد و نهمین آیین شهد صلوات شهرستان شوش برگزار شد

تهیه و تنظیم ـ عباس کرم الهی

عکس ـ قاسم لطیف

ساعت 20 یکشنبه 29 مهرماه 1397 به همت مجمع اهل بیت و با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران و مدیریت ایثارگران گردان مهدی(عج) ـ نزسا ، صد و نهمین آیین شهد صلوات در منزل « سردار شهید صفر احمدی» با قرائت قرآن و زیارت عاشورای محمود منصوری برگزار شد .

به گزارش شوش نیوز ؛بر خلاف جلسات قبل این بار شهد صلوات سه سخنران از یادگاران هشت سال دفاع مقدس داشت  و سرهنگ پاسدار علی ظهیری   ضمن تشکر از بانیان برگزاری آیین شهد صلوات و عرض تبریک به علی عبدی نسب به عنوان سرپرست اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش  در خصوص سخنرانی امشب خود گفت : برای سرداری چون شهید صفر احمدی صحبت کردن کار من نیست  لذا به جای من می بایست سرداری از سرداران سپاه حضرت ولیعصر(عج) خوزستان دعوت می شد تا این مسئولیت را برعده بگیرد لذا به مدت چهار روز مقاومت کردم که سخنران نباشد و در روز چهارم پیشنهاد سخنرانی توسط سردار غلامعباس قلاوند را دادم که ایشان هم قبول نکر و در نتیجه به خود جرأت دادم تا در مورد خصوصیات این شهید والامقام با شما چند کلامی سخن بگویم .

وی افزود : « تواضع و فروتنی  در برخورد با همرزمان  ، داشتن ظاهری آراسته و دوست داشتنی ، خوش اخلاقی و خوش برخوردی هم با رده های بالاتر و هم با زیر مجموعه  ـ جدی بودن در تصمیم گیری ها ـ ساده زیستی ـ عاشق امام خمینی(ره) و خود را سرباز ولایت دانستن و احساس مسئولیت در مقابل  مسئولیت های محوله » از عمده  خصوصیات شخصی این شهید است .


روایتگر هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش  در ادامه یادآور شد : شهید  احمدی متولد 1339 بود و در سال 1357 هیجده ساله بود  اما با این سن کم بسیار جسور و با شهامت بود  و همانند یک انسان بزرگ  در برنامه ها حضور داشت . در یکی از برنامه ها که شهید سید محمد کاظم دانش اولین امام جمعه و اولین نماینده ی شهرستان شوش در مجلس شورای اسلامی قبل از پیروزی انقلاب سخنرانی داشت ؛ سردار شهید صفر احمدی بلندگوی دستی را گرفت و در حضور ساواکی ها شعار « مرگ بر شاه » را فریاد زد .ولی آن شب ساواکی ها موفق نشدند که وی را دستگیر نمایند  هر چند همیشه تحت تعقیب ساواک بود .

سرهنگ ظهیری  افزود : سردار شهید صفر احمدی  یکی از نیروهای محوری در حرکت  انقلاب اسلامی در شهرستان شوش بود و در نهایت  ساواک ایشان را دستگیر نمود و مورد شکنجه قرار داداما با این وجود  اصلا از امام خمینی(ره) و ولایت فقیه  دست نکشید و به حرکت خود ادامه داد .

یادگار هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش در ادامه به سوابق شهید صفر احمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کرد و خاطر نشان نمود : این شهید والامقام  در دو موضوع مهم نقش داشت ، اول این که در تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی سهم بسزایی داشت و دوم این که  یکی از بنیانگذاران سپاه ناحیه ی شوش بود .وقتی به عضویت سپاه درآمد مصادف با تحرکاتی توسط کوموله و دموکرات در کرستان  بود و به همین دلیل به مصاف با این اشرار رفت و در این منطقه تا زمانی که برای حضور در عملیات ها به شوش برگشت در کردستان ماند .


وی افزود : شهید احمدی اهل مطالعه بود و کتاب زیاد می خواند و از همان موقع از ولایت فقیه دفاع می کرد  و وقتی که  به شوش آمد  در همین منطقه بلافاصله مجروح شد  و بدون این که  ایشان را بیهوش کنند دست راستش را مورد عمل قرار دادند  و بدون این که  به خانواده اش  سری بزند بلافاصله به جبهه رفت و در شناسایی  عملیات های کوچک و  مهر چریکی در محور شوش حضوری فعال داشت

ظهیری اظهار نمود : یکی از همرزمان که در واقع به عنوان اولین فرمانده ی عملیاتی شوش ؛غلامعباس قلاوند است که فرماندهی این عملیات را بر عهده داشت و اگر دلاورمردی های این فرمانده و دیگر همرزمانش نظیر شهید صفر احمدی نبود  شوش سقوط می کرذد و در نهایت خوزستان به دست دشمن می افتاد .

سرهنگ ظهیری در ادامه به بخشی دیگر از مسئولیت های شهید احمدی اشاره کرد و تصریح نمود : در اوایل جنگ مسئول بسیج عشایر بود و خدمات زیادی را به منطقه  داشت  و به عنوان مربی کلاس های آموزشی و عقیدتی را مدیریت می نمود .


وی افزود : وقتی که امام خمینی(ره) در تاریخ تیرماه بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل نمود و تا پایان جنگ شخصا این مسئولیت را بر عهده گرفت ؛ چون بنی صدر نمی گذاشت ارتش و سپاه در کنار هم باشند و به همین منظور شهید صیادشیرازی را از مسئولیتش عزل نمود و درجه ی سرهنگی اش را به سرگردیکاهش داد ولی این دلاورمرد ارتش هیچوقت به امام ، مقام معظم رهبری و ولایت فقیه خیانت نکرد و وقتی هم که مراسم تشییع جنازه اش بود حضرت آقا در کنارش نشست و تابوتش را بوسید  ، امام خمینی(ره) که از همان ابتدا فرماندهی سپاه را بر عهده داشت ، سرهنگ صیاد شیرازی را مجددا در مسئولیتش برگرداند و این شد که ارتش و سپاه با همدلی که بین آنها به وجود آمده بود طراحی جنگ را برعهده گرفتند  و شهید صفر احمدی یکی از افراد مؤثر در عملیات فتح المبین  بود و در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان دانیال از تیپ  امام حسن مجتبی(ع) منصوب شد و برای بار دوم شدیدا مجروح شد  ولی باز جبهه را ترک نکرد .

سرهنگ بازنشسته ی سپاه ناحیه ی شهرستان شوش  در ادامه اظهار نمود : در عملیات والفجر مقدماتی که متأسفانه ناموفق بود  شهید صفر احمدی حضور داشت ما در این عملیات تلفات زیادی دادیم  و به همین منظور فکر کردیم که بیش از 200 تا 300 شهید داریم لذا دستور داده شد که 300 قبر آماده شود اما وقتی که ورق برگشت و متوجه شدیم که فرزندان شهر ما اصلا اسیر و یا مجروح شده اند به خاطر جلوگیری از رعب و وحشت بین مردم کلیه ی قبر ها پوشانده شد .شهید صفر احمدی در این عملیات هم مجروح شد .


 فرمانده ی سپاه ناحیه ی شهرستان شوش در ادوار گذشته در ادامه به عملیات خیبر اشاره کرد و گفت :  هر چند که عملیات های بزرگ ما  روی زمین  بود ولی خیبر یک عملیات آبی ـ خاکی بود و همانند عملیات رمضان به اهداف از پیش تعیین شده به صورت صد درصد نرسیدیم سردار شهید علی هاشمی پس از تشکیل قرارگاه «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسؤولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و به همین دلیل او را سردار هور نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت و تعدادی از نیروهای اسلام به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و علی هاشمی چهره ی محبوب و خندان عرصه های عشق و ایمان که بیش از یک سال در این محور صادقانه  کار شناسایی را انجام داد  و محسن رضایی را با پوشش عربی  به آن منطقه  برد تا شناخته نشود ، سرانجام به آسمان پیوست و نامش ستاره درخشانی شد بر تاریک تاریخ ملت ایران تا نسل فردای ایران راه درست زیستن را از او بیاموزند.

ظهیری افزود : شهید صفر احمدی در این عملیات  فرمانده گردان ابوالفضل از تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) بود  در تاریخ 3 اسفند ماه 1362 مرحله ی اول عملیات به مرحله ی اجرلا درآمد و دومین مرحله فردای همان روز اجرا شد و من در مرحله ی دوم  این عملیات حضور داشتم و اما می خواهم بگویم سردار شهید صفر احمدی در کنار سرداران « شهید محمد ابراهیم همت ، حمید باکری ، حمیدرضا گلکار فرمانده ، شهید غلامعلی بذرافکن و مصطفی حلوائی» به شهادت رسید تا پرچم ولایت برای همیشه برافراشته  نگه داشته شود ؛ اما متأسفانه این سردار سرافراز  در استان خوزستان  و شهرستان شوش برای این شخصیت به این بزرگی تاکنون نه کنگره ای برگزار شده و نه یادواره ای که در شأن و منزلت این شهید والامقام باشد حتی در این شهد صلوات  که توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران و مجمع اهل بیت  برگزار می شود  گاها مورد مخالفت مواجه می شود  و بهانه پشت سر بهانه می آورند که این مراسم را  با مشکل مواجه نمایند .

وی در ادامه به انتظار حمایت مسئولین از کارهای فرهنگی اشاره کرد و تصریح نمود : در حالی که مسئولین می بایست از کارهای فرهنگی حمایت کنند و به قول استاد جعفر دیناروند کار فرهنگی را نباید در حد نصب یک بنر و پلاکارد  خلاصه کنیم امیدوارم با آمدن علی عبدی نسب به عنوان سرپرست اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی و هم چنین اداره ی تبلیغات اسلامی  شاهد تحولی در کارهای فرهنگی باشیم .


سرهنگ علی ظهیری به سنگ اندازی برای متوقف کردن  آیه های صبر اشاره کرد و اظهار نمود : در دومین برنامه ی آیه های صبر  که پای خاطرات شهید زنده غلامعباس قلاوند رفته بودیم چرا همرزمان این شهید زنده نیامدند ؟ و یا در مراسم شهد صلوات چرا مسئولین نمی آیند ؟ البته فرامرز بهرامی معاونت اداره ی صنعت معدن و تجارت که از همان ابتدا با ما بوده و هست یا سرهنگ بهاروند فرماندهی نیروی انتظامی شهرستان شوش که حداقل برای شهدای  نیوی انتظامی در جلسات شهدصلوات حضور می یابد و یا علی عبدی نسب که از امشب به جمع ما ملعق شده است از دیگر مسئولین هم انتظار داریم که از مردم که در واقع از قشر خانواده ی شهدا ، رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و مدافعین حرم هستند فاصله نگیرند و با حضور خود اجر معنوی کار را بالاتر ببرند .

سرهنگ علی ظهیری  در بخش بعدی سخنان خود به نحوه ی شهادت  صفر احمدی اشاره کرد و یادآور شد : معمولا من به عنوان یک فرد عادی در عملیات ها شرکت می کردم ، یوسف احمدی  یکی از  بچه های  بهبهان  همانند شهید صفر احمدی در اکثر عملیات ها مجروح می شدند  ، شهید حشمت محمود صالخحی  نزد من آمد و گفت « تو یک مسئول هستی پس چرا با گردان امام حسین(ع) رفته ای ؟ »  گفتم : « فرق نمی کند  از طرفی چون  تجهیزات تحویل گرفته ام  نمی توانم جای خود را عوض کنم » تا این که سردار شهید صفر احمدی  از ما خواست که به گردان ابوالفضل ملحق شوم ، حرف ایشان را گوش داده و تجهیزات را تحویل دادم و رسما به گروهان ابوالفضل ملحق شدم . ؛ شب عملیات از راه رسید  و شهید صفر احمدی  بچه ها را  دور هم جمع کرد  و با چشم هایی اشک آلود سخنرانی نمود که با این گریه  آن جمع هم گریستند ؛ شهید حشمت محمود صالحی که آدم شوخ طبعی بود نزد من آمد و با گویش لری گفت «  من تو را به این گردان آورده ام که شهید شوی . » بعد از سخنرانی ما را سوار هلی کوپتر  کرده و از بالای جاده ی دجله ، العماره و روستای چوئبده در 45 کیلومتری جنوب شرقی آبادان و 10 کیلومتری شمال قفاص در کنار رود بهمن شیرعبور دادند وقتی که رسیدیم به خاطر این که چای نخورده بودم سردرد شدیدی به سراغم آمده بود  و به همین منظور پشت خاکریز رفته و خوابم برد تا اینکه شهید صفر احمدی آمد و مرا از خواب بیدار کرد و گفت :دشمن ناگهان تیراندازی شدید را آغاز نمود  ، از راست و چپ  شلیک می کردند ولی ناگهان صدا قطع شد ما هم نماز صبح را خواندیم  اما بچه ها در گشتی که انجام دادند تانک های جدید را پشت نیزارها دیدند . در نهایت ما  ارو در روی دشمنی بودیم که یک سر رو گردن از نیروهای ما بهتر  هستند .


سپس سردار غلامعباس قلاوند با تشکر از تذکر به جای سرهنگ علی ظهیری در مورد عدم حضور همرزمان شهدا در سلسله برنامه های شهد صلوات ؛ به ویژگی های سردار شهید صفر احمدی اشاره کرد و خاطر نشان نمود :  وقتی من در عملیات 8 مهر 1359 مجروح شدم متأسفانه از غافله ی رزمندگان  در عملیات های مهم جا ماندم  ولی تا روز مجروح شدنم  با توجه به کمی وقت  به نحوه ی آشنایی ام با شهید صفر احمدی  می پردازم ؛  قبل از ورود به سپاه ناحیه ی شوش  ما همدیگر را می شناختیم  و مرتب در مورد مسائل انقلاب  حرف می زدیم  وقتی هم که وارد سپاه شد من اولین نفری بودم که  با وی به گفت و گو پرداختم .

این شهید زنده ی شهرستان شوش افزود : سپاه در آذرماه 1358 در شوش تشکیل شد و من در تاریخ 14 دیماه 1358  به عضویت سپاه درآمدم  و قبل از آن کمیبته ی انقلاب اسلامی را راه اندازی کرده بودیم  و شهید صفر احمدی مسئول حراست کمیته ی انقلاب اسلامی بود و چون همیشه به دنبال خدمت رسانی به مملکت بود  وارد سپاه گشت .؛ به یاد دارم زمانی که وارد سپاه شد به آموزه های دینی خیلی مسلط بودند لذا به عنوان معلم خود در امور محوطه در کلاسش شرکت می کردم  .

قلاوند در تکمیل سخنانش اظهار نمود : وی  فردی منضبط  ، مقید  و جدی بود اما به زمان خودش به شوخ طبعی و مهربانی بین بچه ها شناخته شده بود  ؛ در اولین آموزش نظامی که ارتش برای بچه های سپاه در سراسر خوزستان در نظر گرفته بود از شوش « من ، شهید صفر احمدی و فردی به نام یاسین آل کثیر » که بعدها از سپاه خارج شد  برای طی کردن این آموزش به اهواز رفتیم  ؛ من در بخش تخریب و شهید صفر احمدی در بخش سلاح های سنگین آموزش های لازم را دیدیم .


جانباز 75 درصدی شهرستان شوش سپس به خاطره ای نگفته شده از شهید صفر احمدی پرده برداشت و تصریح نمود : ما  پنجشنبه ها صبح  به خانه می آمدیم و عصر روز جمعه به اهواز برمی گشتیم تا به محل  کارمان در سپاه ششم  مشغول شویم ، یکی از عصرهای روز جمعه  سر همین چهار راه شوش ایستاده بودیم تا سوار ماشین شویم ؛ آن زمان ماشین خیلی کم بود  ؛ اما حدود 30 تا 45 دقیقه ایستادیم ولی خبری از ماشین نبود  تصمیم گرفتیم که به خانه برگردیم تا فردا صبح زود برای رفتن به اهواز  آماده شویم  ؛ در این لحظه  یک وانت نیسان ایستاد و چون گفت به اهواز می رم هر دو سوار شدیم ، این راننده با توجه به این که دیگر رژیم شاهی وجود نداشت اما هنوز  به برگشت شاه  امید داشت و از نوارهای کاست  زن  آن هم با صدای بلند استفاده می کرد ؛ من و شهید صفر احمدی صبوری به خرج دادیم ، نزدیکای الهایی نوار را عوض کرد که خواننده ی زن دیگری بود  ، کم کم ما داشتیم عصبی می شدیم اما چاره ای نداشتیم جز این که صبر را پیشه ی کار خود نماییم و به این فکر بودیم اگر با راننده درگیر شویم ما را پیاده می کند و ممکن است دیگر وسیله گیرمان نیاید و دیگر راه برگشتی هم به خانه نداشتیم .

 

وی افزود : وقتی به اهواز رسیدیم  به ما عزت و احترام گذاشت  و وارد کمپلو که شدیم  ماشین را نگه داشتیم و هر کاری کردیم این راننده از ما کرایه نگرفت البته نمی دانست که ما پاسدار هستیم  ؛ از آن به بعد من و شهید صفر احمدی هر وقت همدیگر رو می دیدیم به یاد آن راننده می افتادیم و سیر دلمان می خندیدیم .

حاج غلامعباس قلاوند در پایان به یکی از جملاتی که شهید صفر احمدی در نامه هایش می نوشت اشاره کرد  و گفت : شهید صفر احمدی  نوشته بود « ترس از خدا  باعث می شود که به یقین برسم  و این ترس فقط به خاطر این است که مرتکب گناهی نشویم » و من امیدوارم برای این سردار شهید همانند سردار سرلشکر شهید حسن درویشی ، کنگره ای بزرگ برگزار شود .


وی درپایان  به اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی اشاره کرد و خاطر نشان نمود : هر انقلابی در هر نقطه ای از جهان  رخ داد با اولین کودتا از بین رفت اما انقلاب اسلامی ایران انواع و اقسام کودتاهای بزرگ و کوچک را تجربه کرد  ؛ دشمن برای نابودی اش نقشه ها و ترفند ها کشید و می کشد اما این انقلاب به برکت خون شهداء سال به سال مستحکم تر می شود و وارد چهلمین سال خود گشته است پس بیایید شهدا را هرگز فراموش نکنیم .

سرهنگ پاسدار علی احمدی از آزادگان شهرستان شوش به عنوان سومین سخنران و همرزمان سردار شهید صفر احمدی در روایتی از این شهید والامقام که به زمستان 1361 منطقه ی ذلیجان «فکه» قبل از آغاز عملیات والفجر مقدماتی در تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) می باشد اشاره کرد و گفت : سردار شهید صفر احمدی جانشین گردان ضد زره روح الله و من فرمانده گروهان حمزه از گردان شهید دانش بودم فاصله دوگردان تقریبا یک کیلو متر بود رابطه بسیار صمیمی و برادرانه ای بین ما حاکم بود بطوریکه هرروز همدیگر را ملاقات می کردیم ؛ اما هرچه به عملیات نزدیک می شدیم به علت فشردگی آموزش وآماده سازی نیرو ها برای شب عملیات ، دیدن یکدیگر در طول روز امکان پذیر نبود یکی از روزها بعداز نماز مغرب وعشاء اورا در حسینیه تیپ دیدم شهید صفر گفت : « برای تهیه ی مهمات گردان امشب عازم شهر ( شوش )هستم اگر مایل هستی با هم بریم » من هم از خدا خواسته قبول کردم  . ساعت ۱۱ شب شهید صفر با خودروی لندکروز وانت به مقر گردان ما آمد و باهم به سمت شهر حرکت کردیم بعد از حمل مهمات شهید صفر گفت :« موافقی باهم سری به دوستان بزنیم ؟ »

من با تعجب گفتم : این وقت ، ساعت ۱ صبح ، کمی دیر نیست !

شهید صفر گفت :  نه ، اتفاقا بهترین وقته ، اونها همیشه بیدارند


من هم بی خبر از نیت شهید صفر ، قبول کردم ، سوار بر لندکروز وحرکت کردیم اما نمی دانستم به کجا ،

چند دقیقه ای نگذشته بود که خودرو در گلزار شهداء ودرکنار مزار شهید کاظم چنانی توقف کرد ، شهید صفر احمدی پیاده شدو گفت : « منتظر چی هستی ، بیا پایین

من مات ومبهوت و با کمال تعجب به او گفتم :  مگه قرار نبود به دیدار دوستان برویم

شهید صفر با کمال خونسردی گفت :  « چرا ، دوستانی که قرار بود به دیدنشان بیاییم همین جا ودر گلزار شهدا هستند »

من همچنان در حیرت ، حرفی برای گفتن نداشتم اما از خودرو پیاده نشدم ،  شهید صفراحمدی برروی مزار شهید کاظم چنانی فاتحه ای قرائت کرد و به سمت ضلع جنوبی ، چند قدمی بالاتر ، ودر اطراف مزار شهید گمنام حرکت کرد ودر تاریکی ناپدید شد ؛ و من همچنان بهت زده ، در خودرو بودم  ،  مزار شهید کاظم چنانی سه چهار متری با خودرو فاصله داشت از دوستان بسیار صمیمی بنده بود وچند صباحی در قبضه های خمپاره انداز در کنار ایشان بودم . از خودرو پیاده شدم ، هوابسیار سرد بود و همه جا تاریک ، هر طوری بود سریع بر سر مزارش فاتحه ای خواندم  ، اما خبری از شهید صفراحمدی نبود ، حقیقتا جرأت هم نداشتم به سمت او بروم ؛  این بود که با عجله به داخل خودرو برگشتم و منتظر شهید صفراحمدی ماندم  ؛ چند دقیقه ای طول نکشید تا این که از لا بلای تاریکی شهید پیدایش شد و به داخل خودرو آمد از چهره اش مشخص بود مضطرب وحالت دگرگونی داشت ؛  اما به خود اجازه ندادم از او سئوال ، و حتی سئوالاتی که برایم ایجاد شده بود را از او بپرسم ، خودرو را روشن کرد و به سمت جبهه حرکت کردیم  ؛ این اتفاق از لحظه ی ورود تا زمان خروج از گلزار بیشتر از 20 دقیقه طول نکشید.


خلاصه باب الخیری بود تا این که بیشتر بیاد همرزمان شهیدمان باشیم ودر طول یک ماه دی سه بار دیگر توفیق حاصل شد تا به زیارت شهدا برویم واز این بابت خیلی خوشحال بودم برخلاف اولین بار حس معنوی بسیار خوبی بهم دست داد  ؛  هرهفته لحظه شماری می کردم و منتظر شهید صفر بودم تادر این سفر معنوی در کنار او به زیارت شهداء برویم ؛ در طول این مدت متوجه حالت های غیر طبیعی از شهید صفر شدم ودر واقع برایم ایجاد سوال شد که چراهر دفعه که به گلزار می آمدیم شهید صفربعداز قرائت فاتحه بر سر مزار شهداء بی درنگ به یک سمت ، وآن هم ضلع جنوبی گلزار رفته و دقایق بیشتری در آنجا می ماند هرچند علتش را نمی دانستم امامطمئن شدم که هدف شهید صفر احمدی از آمدن به گلزار صرفا قرائت فاتحه و یا زیارت مزار شهداء نبود و این موضوع هر چند مرا کنجکاو کرده بود اما بخود اجازه نمی دادم از او سؤال کنم و از طرفی نمی توانستم به دنبال او رفته تا از این سر پنهان پرده بردارم .

این بود که شدیدا مشتاق و در انتظار روزی که صفر از این سر پنهان پرده برداشته و برایم تعریف کند که در ضلع جنوبی گلزار چه خبری هست که از من پنهان می کند  ؛ بالاخره آن روز موعود فرا رسید ؛ شب جمعه ۱۴ بهمن سال ۱۳۶۱ و چهار روز مانده به عملیات والفجر مقدماتی صفر دنبالم آمد ومن هم طبق معمول سوار شدم اما صفر حرکت نکرد ،  به او گفتم منتظر چه هستی ؟ چرا حرکت نمی کنی ؟!


شهید صفر گفت : « علی ، شایداین آخرین باری است که باهم به گلزار شهدا می رویم معلوم نیست سرنوشت من و شما در این عملیات چگونه رغم می خورد فقط امیدوارم خدا عنایت بکنه امشب نتیجه بگیرم » در اینجا بود که احساس کردم جرقه حل این معما تا لحظاتی دیگر زده می شود و شهید صفر احمدی موضوعی که مدت هاست ذهنم را درگیر خودش کرده بود ، برایم تعریف می کند  بنا بر این فرصت را غنیمت شمرده وبه اوگفتم : « از چه چیزی می خواهی نتیجه بگیری ؟»

شهید صفر نگاهی به من انداخت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شد تنها یک جمله کوتاه گفت : «بماند برای بعد. » متوجه شدم نمی خواهد بگوید بنابراین من هم اصرار نکردم  ، خودرو را روشن کرد وحرکت کردیم تقریبا ساعت ۱۲ شب به تدارکات سپاه شوش رسیدیم ، هرچند تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) همه ی امکانات و تجهیزات نظامی گردان ها رو تأمین می کرد اما گاهی اوقات از امکانات تدارکات سپاه شوش هم استفاده می کردیم و لذا شهید صفر احمدی چند قبضه تیربار وآرپی جی را به رسم امانت از سپاه گرفته بود آنها را تحویل تدارکات داد اتفاقا مقدار زیادی صندوق میوه پرتغال وسیب در محوطه بود که مسئول تدارکات چند صندوق از این میوه ها رو داخل خودروی ما قرار داد و گفت برای بچه های گردان شهید دانش وگردان ضدزره روح الله ببرید .

از آنجا به سمت گلزار حرکت کردیم ؛  ساعت حدودا ۱ صبح بود که به آنجا رسیدیم آن شب با شب های دیگر کمی متفاوت بود هوا ابری و نم نم ریزش باران در حال بارش بود وزش باد تندو طوفانی درختان را بهم می پیچاند و گاهی اوقات رعدو برق های پی درپی واما بی صدا محوطه تاریک مزار شهدا را روشن وخاموش میکرد از خودرو پیاده شدیم وبر خلاف دفعات قبل شهید صفر حالت دگرگونی داشت و مستقیم به سمت ضلع جنوبی گلزار رفت من هم طبق معمول بر سر مزار شهید کاظم فاتحه ای قرائت کردم واز همان جا نگاهم را به سمت ضلع جنوبی انداختم در لابلای روشنایی رعدو برق شهید صفر را دیدم که بر سر مزار شهیدی نشسته ، اما کدام شهید نمی دانستم !


سوار خودرو شدم باران نم نم قطع شده بود اما طوفان و رعدو برق همچنان ادامه داشت 15 دقیقه گذشت ، همچنان منتظر ماندم ، 25 دقیقه طول کشید کمی نگران شدم مجددا با دقت بیشتر در لابلای روشنایی رعدوبرق نگاه کردم این دفعه خبری از شهید صفر نبود شدت نگرانی من بیشتر شد تصمیم گرفتم به سمت شهید صفر حرکت کنم اما ترس بر من غالب شده بود نیم ساعت گذشت و هیچ خبری از صفر نشد  .

چاره ای جز پیاده شدن از خودرو نداشتم با وجودیکه اورکت بر تن داشتم اما هوا خیلی سرد بود با نگرانی آرام آرام گام برمی داشتم منتظر اتفاقی بودم ، همینکه به محل مورد نظر رسیدم ناگهان با صحنه ای روبرو شدم که از شدت نگرانی ضربان قلبم رگبار می زد شهید صفر بر روی شکم بصورت دراز کش بر مزار شهیدی قرار گرفته بود ؛  با ترس ولرز آرام دستم را بر روی شانه اش قرار داده و تکان دادم صفر ، صفر .......

سوار برخودرو و از گلزار خارج شدیم ؛  شادابی و چهره خندان شهید صفر نسبت به دفعات قبل کاملا آشکار و هویدا بود تو گویی به خواسته قلبی خودش رسید اما چه بود من نمی دانستم ! به شوش که رسیدیم شهید صفراحمدی  پیشنهاد داد وگفت : « علی موافقی با هم به منزلمان برویم و یه نیمرو وچایی بخوریم ؟»

من تعجب کردم و به گفتم : جدی که نگفتی ، الان ساعت ۲ صبح است همه ی  اهل خانواده ات خواب هستند چرا باید مزاحم خوابشان شویم .

شهید صفراحمدی گفت : « مشکلی نیست مادرم بیداره » دقایقی بعد درب منزل شهید صفر که در خیابان آیت بود رسیدیم ، زنگ خانه را زد ودرب منزل باز شد وبا کمال تعجب والده شهید صفررا با چادر نماز وتسبیح بدست دیدم از ما استقبال کرد و وارد منزل شدیم شهید صفر گفت مادر گرسنه هستیم چیزی برای خوردن پیدا می شه ؟


مادر گفت : « شما بنشینید یه چیزی براتون تهیه می کنم » در اتاق کوچک سجاده مادر پهن بود و چراغ والر ( علاء الدین ) در وسط اتاق روشن بود درکنار آن نشسته و به گرم کردن خود مشغول شدیم دقایقی کوتاه نگذشت که مادر شهید صفر سینی را جلویمان گذاشت که با چند تخم مرغ نیمرو درست کرده بود مشغول خوردن شدیم مادر همچنان که با تسبیح ذکر می گفت در مقابل ما نشست و نگاهش را به ما دوخته بود شهید صفر می خورد ومن از شدت خجالت لقمه از گلویم پایین نمی رفت غذا که تمام شد مشغول خوردن چای بودیم که مادراز شهید صفر سوال کرد : ننه این موقع از صبح کجا بودید ، کمی به خودتان استراحت بدید

شهید صفر احمدی جواب داد : « ننه ماموریت بودیم» صحبت شهید صفر تمام نشده بود که بدون اینکه مادر متوجه شود بادست به بغل پای صفر زدم  «کنایه از اینکه چرا راستش را نمی گویی » و من مجبور شدم و گفتم : مادر کارکوچکی داشتیم که انجام شد و از آنجا به زیارت دوستان شهیدمان به گلزار شهداء رفته بودیم

مادر در حالی که چشمانش پراز اشک شده بود گفت : « قبول باشه» وقت رفتن که شد مادر شهید صفراحمدی  با یک دست قرآن ودست دیگر با ظرف پرازآب به بدرقه ما آمد و از زیر قرآن رد شدیم و مادر از صفر پرسید : «ننه آب بریزم ؟! » شهید صفراحمدی گفت : «نه مادر » در حال حرکت به سمت جبهه وغرق در تفکر بودم  که شهید صفراحمدی  از من پرسید «  علی چرا ساکت هستی ؟»

چون حال شهید صفراحمدی خوب بود وخودش زمینه ی پرسیدن سئوال را مطرح کرد من هم فرصت را غنیمت دانسته گفتم «دو سئوال دارم »، شهید صفراحمدی گفت : « بپرس » من گفتم سئوال اولم این است : « چرا هروقت به گلزار می رفتیم بیشترین وقت را بر سرمزار شهید غلامحسین صفری می گذراندی؟ »

و سئوال دوم این که :« چرا لحظه ای که از زیر قرآن رد شدیم در پاسخ به ریختن آب توسط مادر گفتی نه ؟»

شهید صفر با لبخندی ملیح گفت : « سئوال اول بماند برای بعد   واما پاسخ به سئوال دوم : با سئوالی از خودت می پرسم ، دوست داری از جبهه سالم برگردی ؟ »

کمی مکث کردم و به او گفتم « منظورت را متوجه نمی شوم ، واضحتر بگو »

شهید صفراحمدی گفت « دو ریالی ات خیلی کج است ، نمی خواهی شهید شوی ؟»

بلافاصله به او گفتم :« اگر لیاقت پیدا کنم چرا که نه »

شهید صفر احمدی گفت : « من هم آرزوی شهادت دارم ـ فلسفه ریختن آب پشت سر مسافر کنایه از آن دارد که در پناه قرآن سفری بی خطر داشته و هرچه زودتر به سلامت برگردی ؛  به این خاطر بود که به مادرم گفتم آب نریز ، چون مشتاق شهادت هستم ونمی خواهم از جبهه سالم برگردم .»

در فکر فرو رفتم ودر دل ، خودم را سر زنش می کردم که چقدر غافل وجاهلم  و صفراحمدی انسانی است عالم ودانا.

و این آخرین سفر ما به گلزار و زیارت شهدا بود ؛  شب عملیات فرا رسید و شهید صفراز سرنوشتی که از آن برایم گفته بود ؛ با اسارتم رقم خورد ؛ تقریبا ۹ ماه از اسارت را پشت سر گذاشته بودم که نامه ای از شهید صفر احمدی دریافت کردم ودر نامه به اختصار به پاسخ سئوال اول اشاره نمود: « شهید غلامحسین صفری از بچه های گردان دانیال بود یک روز پیش من آمد درخواست مرخصی کرد وگفت می خواهم به دیدار پدر ومادرم بروم من مخالفت کردم چون به تازگی از مرخصی برگشته بود ؛ چند روز بعد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید من هم از این که به او مرخصی ندادم عذاب وجدان داشتم واین موضوع مرا آزار می داد حضور بر مزارش درخواست حلالیت بود و بالاخره آن شب که بروی مزار شهید دراز کشیده بودم حلالیت را از او گرفتم »

و دو یا سه ماه بعد خبر شهادت این بزرگ مرد در اسارت به من رسید  و سال ها است که افسوس روزهایی که با او بودم را می خورم  که چرا ………

حسن ناصر مجری برنامه گفت : با استفاده از حروف ابجد و برای شادی روح  سردار شهید صفر احمدی  در این آیین 18744 صلوات و با احتساب 17000 صلوات توسط گروه ضامن آهوی مشهد مقدس ، 12000 صلوات از طرف اهالی شهر میانرود ، 5000 صلوات توسط اهالی شهر شاوور و 6000 صلوات توسط شهروندان شوش در فضای مجازی ، جمعا 58744 صلوات قرائت گردید .


شایان ذکر است صدو دهمین آیین شهد صلوات روز یکشنبه 6 آبان ماه 1397 ساعت 20  در منزل کاظم محتشم فر به نیت شهید غلامرضا کاوندی  در شهرک دانیال ـ لین 7  ، پلاک 168 برگزار می شود .

Bingo sites http://gbetting.co.uk/bingo with sign up bonuses

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست