به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
اجتماع انسانی تنها با آرامش، استمراری لذت بخش خواهد داشت.از این نظر،آدمی می کوشد تا با انواع اختراع و اکتشاف ها، زمینه ی آسایش را فراهم کند.بدین شکل،انواعی از بیماری ها به دست آدمی از بین رفته اند و اشکالی از اسباب و وسایل، باعث آرامش و آسان سازی زندگی برای او شده اند.
در اصل،آدمی از درون رشد می یابد .
تا سایر همنوعان را مانند خود دوست داشته باشد.همدردی و همدلی نتیجه ی خواهانی آدم برای رسیدن به تعالی و ترقی است.پس،انسان از این نظر که زندگی را در آسایش و آرامش می یابد در تلاش است تا وسعت آن را بیشتر کند.انسان می فهمد زیرا متفکر است، راه چاره را نیز با تعقل و اندیشمندی می جوید و جهل و نادانی را دشمن چنین وضعیتی بر می شمارد.هر وضعیتی که آرامش خواه باشد، تفکر در ایجاد آن موثر خواهد بود.
نقطه ی روبرو و ضد آرامش ،خشونت طلبی است.وضعیتی که در آن، بعضی انسان نماها، شجاعت را با جنگ یکی می پندارند و درگیری با دیگران را نوعی برتری می یابند.
خشونت،حمله و نابود سازی و نیز دچار سختی نمودن است.خشونت طلب فردی است که از درون آرامش ندارد و با توجه به حالتی که در خود می بیند سعی در رضایت و پاسخگویی آن دارد.سلاحش خشونت و پرخاشگری است.نه منطقی در رفتارهای او مشاهده می شود و نه کلامی برای او قابل قبول می گردد.اندیشه که جدا شود، خشونت نیز وارد کارزار می شو.د.
برای او،از بین بردن دیگران لذتی خاص دارد و بدین شکل می توان، خشونت طلبی را نوعی رشد حیوانی بنامیم که آن، ضدیت با رشد انسانی است.خشونت طلبان نمی توانند خصلتی انسانی داشته باشند.
خشونت،حمله و نابود سازی و نیز دچار سختی نمودن است.خشونت طلب فردی است که از درون آرامش ندارد و با توجه به حالتی که در خود می بیند سعی در رضایت و پاسخگویی آن دارد.سلاحش خشونت و پرخاشگری است.نه منطقی در رفتارهای او مشاهده می شود و نه کلامی برای او قابل قبول می گردد.اندیشه که جدا شود، خشونت نیز وارد کارزار می شو.د.
برای او،از بین بردن دیگران لذتی خاص دارد و بدین شکل می توان، خشونت طلبی را نوعی رشد حیوانی بنامیم که آن، ضدیت با رشد انسانی است.خشونت طلبان نمی توانند خصلتی انسانی داشته باشند.
آن ها،نترسیدن را با بی پروایی و حمله یکی می دانند و تلاش می نمایند تا آنجا که می توانند آن را اثبات کنند.خشونت طلب آرامش درونی ندارد.درد دارد و مانند بسیاری از معتادان که به وسیله ی ارضا نیاز دارند آن ها نیز با انواعی از هجوم ها بدون دلیل یا دلیل خود ساخته، اقدام می کنند.
در این رابطه،به نظر می رسد که روان شناسان بیشترین نظر را داشته باشند.بی تعادلی روانی و عصبیت، عاملی در این زمینه است.ما این نظرات را رد نمی کنیم اما نیک می دانیم که حالتی درونی است که ریشه ای دارد و بنیانی بر آن استوار گشته است.در نظریه ها،عدم رشد و محو اندیشه و فکر،نمی تواند کنار گذاشته شود.هر نظری که بیان شود موید آن است که آدمی از خصلت های انسانی خود سود نمی برد و به همین دلیل است که ما خشونت طلبی را عدم رشد آسایش طلبی می دانیم و لذا، داشتن این حالت را درد می نامیم زیرا رضایتی در انتهای آن نزد خشونت طلب یافت نمی شود.بی قراری در ضربه زدن به دیگران و بدون دلیل وارد میدان کارزار شدن رفتارهایی است که خشونت طلبان انجام می دهند.این حالت از دوران کودکی قابل شکل گیری است.
با این حال،بسیاری آن را با انواعی از دلایل توجیه می کنند.شاید هم درست باشند اما درون فرد حرف اول را می زند.محیط قادر است تا آن را متشنج تر کند اما خاص محیط نمی تواند بر آن مستولی گردد.گاه زندان و زمانی انواع جرایم، مداخله گر می شوند اما نتیجه ی آن عکس می گردد.
بسیاری از جنایتکاران، خشونت طلبان اولیه هستند.کودکان ناآرام مدرسه ای که ابتدا پرخاشگر می شوند و نوعی ناسازگاری را با خود حمل می نمایند، در نهایت، تبدیل به خشونت طلبان می گردند و هر زمانی که بر آن افزوده شود، تبدیل به جرم و جنایت می گردد.
خشونت طلبی بدون شک درد بی درمانی است که گذشت زمان آن را مستحکم تر می کند.شاید این نظریه که مدفون کردن آن ها امری لازم و ضروری است،صحیح باشد.چنگیز خان مغول بیمار بود و از درون، ناآرام زندگی می کرد.
خشونت در معنای خود، ضربه زدن است.گرچه حالتی درونی و ناشی از عصبیت است اما ارضای آن تنها با حمله و زیان رساندن ایجاد می گردد.سلاحی در دست افرادی خاص است که بدین شکل می توانند منظورهای خود را به سرانجام برسانند.گاه گفته می شود که خشونت طلبی برای قدرت طلبی است که ما آن را قبول نداریم.اگر این چنین شود بسیاری از افراد از جمله اسکندر مقدونی، تیمور لنگ و چنگیز خان با تصرفات خود آرام می شدند در حالی که ادامه ی کار را با انواعی از خشونت ها حتی در درون کاخ های خود انجام دادند.
در جهان امروز نیز خشونت در جوامع بسیار است اما از طرف افرادی است که درونگرایی خشونت طلبانه دارند.درد بی درمانی است که ما علاجی بر آن نمی یابیم و راه چاره را هم زندان و تنبیه بر نمی شماریم.
گرچه دور کردن آن ها از سایر انسان ها تا حدودی برای جامعه لازم است اما برگرداندن آن نیز باعث استمرار امر می شود.درد بی درمانی است که سایر انسان ها را به زجر و درد می کشاند.