به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
مسئله ی اساسی:
بیان مسئله ی اساسی در نقد و نقدپذیری نشان دهنده توجه به بنیان هاست.این که در جامعه ای این مسئله موجودیت می یابد یا در افراد مهم و قابل قبول ،دارای جایگاهی است یا خیر؟
ما را بر آن می دارد تا این موضوع را به نوع انسان ارتباط دهیم و تفاوت های فردی و جمعی را در نظر داشته باشیم.واقعیت امر این است که هر رویدادی در جامعه ای خاص دارای معنای معینی است.به زبان ساده نقد و نقد پذیری تابع عواملی است که می توانند آن را تبدیل به یک مسئله نمایند یا مانند هر رویداد گذرایی در نظر گیرند.بنابراین مسئله ی اساسی در نقد و نقد پذیری احساس وجود آن به عنوان روشی برای توسعه است.
بسیاری از جوامع آن را موضوعی مهم دانستند و به عنوان راهی برای بازیابی و بررسی امور در خود جای دادند.موضوعی که می تواند مشکلات را بازبینی کند و برای رفع آن ها اقدام نماید.نقد در این زمینه روشی برای اصلاح خواهد بود.پس می توان مسئله ی اساسی جوامع پیشرفته را چگونگی استفاده از این روش دانست که خود باعث مطالعات بیشتر و شفاف سازی در رشد و تعالی آن می گردد.ما بنا را بر اساسی بودن مسئله قرار می دهیم و آن را از این نظر قابل قبول می دانیم که بنیانش تعالی سازی است.گرچه ممکن است خطا در رهروی نیز وجود داشته باشد اما این نکته ای است که بعد از احساس ضرورت پیش می آید.در این بعد، مسئله ،احساس نیاز به این روش است که ممکن است دارای درجات مختلفی باشد.توقع از روشنفکران و دانشمندان برای رواج آن در جامعه خصوصا بین خود ،امری عادی است.
باید در این زمینه به بنیان جامعه نیز اشاره داشت.وقتی روابط اجتماعی راهی برای بهزیستی و پاسخی به نیازهای فرد می گردد، یافتن روش هایی که بتوانند این مسیر را موثرتر و رسیدن به اهداف را سریع تر نمایند، با اهمیت تر می گردند.بنابراین مسئله ی اساسی، فرد و جامعه ای هستند که این روش را انتخاب می کنند.این که در جوامعی آن را راهی برای بیان خواسته ها و اصلاح امور بدانند یا خیر؟ موضوعی است که به ماهیت جامعه برمی گردد.مشکل اصلی در درون جوامع بشری است.روش دیکتاتوری در اداره جامعه به طور مثال با نقد و نقد پذیری میانه ی درستی ندارد.در چنین وضعیتی مسئله در نقد و نقد پذیری نیست بلکه فرد یا مجموعه ای است که قصد دارند از آن سود برند یا مانعی در توسعه ی خود فرض نمایند.نقد و نقد پذیری از این نظر تنها روش محسوب می شود و مانند هزاران راه و طریق برای رسیدن به مقاصد، در نظر گرفته می شود.
بدیهی است که در مسئله ی اساسی، قرار دادن آن بسیار مهم و ضروری است زیرا این اندیشه ی زلال است که خود را برتر نمی بیند و از دیگران برای رفع مشکلات و موانع استفاده می کند.نقد در چنین حالتی مسئله ای بزرگ برای تولید می گردد که در صف تلاشگران ایجادی آن، روشنفکران و آزادیخواهان قرار می گیرند.نقد و ایجاد فضای مربوط به آن از سوی سنت گرایان و برتری جویان، طرد و غیر قابل اجرا در نظر گرفته می شود.بنابراین می توان از زاویه ای دیگر نیز به نقد و نقد پذیری نگریست و آن ربط دادن ماهیت جامعه با وجود یا عدم آن است.اگر موجودیتی به نام نقد و نقد پذیری تایید شود نشان دهنده ی پویایی جامعه است و در غیر این صورت ارزیابی از آن تنها شکلی از بعد منفی خواهد بود.
نقد و نقد پذیری ممکن است برای بسیاری از افراد در جوامع مختلف تنها موضوعی برای مطالعه باشد.این بعد نظری قضیه است.در کتب از آن بحث می شود و در نظرات از آن تحلیل و تفسیر می گردد.گاه موافقان و زمانی مخالفان در دفاع و طرد آن اقدام می کنند و در بعد نوشتاری و انتقال مفاهیم تلاش هایی صورت می گیرد.در چنین وضعیتی، نقد و نقد پذیری در دیوارهای کلاس و درس محصور و یا در نوشته ها محدود می گردد.مردم باسواد و کسانی که علاقه مند به جست و جو هستند آن را می یابند و اکثریت مردم مشغول کار و زندگی خود می شوند و از ماهیت نقد و ضرورت آن بی خبر می گردند.در بعد نظری، گذراندن واحد های درسی، ملاکی برای انتخاب می گردد و تخصص دروس و نیز این که در کدامین رشته ی درسی می توان از آن استفاده کرد؟ راهی برای مطرح کردن می شود.ما این ها را مسئله برای ورود عملی نقد و نقد پذیری در جامعه نمی دانیم.مسئله اساسی احساس نیاز به آن است.بارها مشاهده شده که بهترین مقالات در نقد و نقدپذیری نگاشته ، مورد پذیرش قرار گرفته ، پاداشی به آن منتقل شده اما هرگز در جامعه عینیت نیافته است.اساس کار در بیان نیست بلکه در اعمالی است که نقد را وارد بافت جامعه نماید و از آن به عنوان روشی برای توسعه، استفاده کند.
در جنین وضعیتی است که نیاز به نقد، بنیان و آغازینی برای کاربرد می گردد و فرد به عنوان شخصیتی خاص و جمع به مثابه ی شخصیت های بافته، می توانند آن را در میان جوامع مختلف خصوصا خودی، بارور سازند.مسئل ه ای که اگر حل شود، ورودی برای شروع اصلاحات و تغییرات بنیانی در شکل گیری جامعه ای جدید با تفکرات پویا خواهد شد.شاید در این میان چندین مسئله دیگر نیز وجود داشته باشند که آن ها نه تنها تایید کننده ی اجرای نقد نیستند که موانعی بزرگ برای ورود خواهند بود.پس می توان مسائل دیگری را نیز در مسئله ی نقد و نقد پذیری مطرح کرد.به طور مثال اگر سنت های قوی و مخالف با تغییرات در جامعه ای رواج داشته باشند مسئله ای مانع ساز خواهند بود و هرگز اجازه ی خودنمایی به نقد و نقد پذیری را نخواهند داد.انواع عرف های پدرنگارانه، باستانی، تعصبات وابسته ی به آن ها، نژاد خواه، برتری جویی های ظاهری و باطنی یک ملیت و انواع آن باعث تولید مسائلی می شوند که ظهور نقد و نقد پذیری را مانع ساز می گردند.این ها مسائل مخالف با این روش هستند.
بنابراین می توان مسئله اساسی نقد و نقد پذیری را در دو بعد احساس آغازین نیاز به وجود آن و مسائل مانع ساز مطرح نمود.در شکل اولیه ی آن انسان به عنوان موجودی متفکر و اندیشمند که دارای توانایی های خاصی است و می تواند با تبدیل نمودن آن ها به اعمال، دنیای امروز را به نفع خود تغییر داده و راه رشد و تعالی را طی کند،مطرح است که با تلاش های متفکرانه ی خود روش نقد و نقد پذیری را برای موفقیت در رفع موانع و جاده سازی برای توسعه می پذیرد و از آن سود می برد.مسئله در نیاز سنجی و تولید انواعی از احتیاجات از طریق اندیشمندی است.در شکل دوم مهم مسائلی است که مانع ترویج نقد و نقد پذیری می گردند و وجود این روش را خلاف وضعیت موجود می دانند.در چنین شکلی، کل جامعه موثرند و آن ها هستند که می توانند سنت ها را مورد بازیابی قرار دهند، در بوته ی آزمایش بگذارند، کاربرد آن ها را عملا آزمایش کنند، از راه عقل و مقایسه، به عدم نیاز به بسیاری از آن ها دست یابند و بدین شکل بتوانند سدهای محکم را از سر راه بردارند.اما مسئله در این است،آیا مردم می توانند با سنت هایی که سال های سال از طریق پدرانشان به آن ها به ارث رسیده و بارها و بارها بر تقدس آن ها تاکید شده رها کنند و مسئله ای بزرگ را حل و فصل نمایند؟