هشدار پلیس این بار به یک نمایش با محوریت پولشایی در نظر گرفته شده که توجه شهروندان ولایتمدار را به این نمایش جلب می نمایم .
نام نمایش : افتتاح حساب نافرجام
ناصر و کامیار ، دو جوان حدوداً 23 ـ 24 ساله در حال مصرف مواد هستند که گوشی ناصر زنگ می خورد . ناصر در حالی که مراقب است دود مواد مخدر به یک بارهاز دهانش خارج نشود . با صدایی خاص پاسخ تلفن را می دهد که ناصر (با صدای دورگه ای خشک ) : الو ..... سلام داش سعید گل
ناصر : خیلی مخلصیم داش سعید ....(مکث) باشه داش سعید ، رو جفت چشام . شما فقط دستور بده ....(مکث) باشه چشم ؛ فردا میام با هم می بریم(مکث) رو چشم (مکث) قربون شما
کامیار :-سعید کیه دیگه
ناصر : سعید جونه ..... سعید عشقه ..... سعید نونه ..
کامیار : ناصر چته؟ حالت خوبه؟
ناصر : توپِ توپم
کامیار : اونو که خودم هستم . سعید و بگو دیگه کیه؟
ناصر : حالا باشه ؛ بعدا بهت می دم .
کامیار : حالا ما نامحرم شدیم دیگه ؟
ناصر : تو عشق منی ... بذار فردا می گم
کامیار : (با ناراحتی) باشه آقا جون ، هر جور راحتی .
ناصر : اَه ... چقدر ناز داری تو کامیار .... شوخی کردم ؛ به تو نگم پس به کی بگم؟(مکث کوتاه) این سعیده ؛ همون ساقیه است که با موتور برام جنس میاره . یه پیشنهاد توپ بهم داد که نونمون تو روغنه .
کامیار : چی ؟
ناصر : فردا بیا یه حساب بانکی به اسمت باز کنم ، یعنی قبلا گفته بود . واریز و برداشتن با رفیق خودشه ، ولی در عوض برجی یه میلیون می ده به خودم . هر چی هم خواستم مفتی برام ردیف می کنه .
کامیار : خب چه اطمینانی بهش هست که سر برج پولو بهت بده؟ .... اصلا برا چی این کار رو می کنه؟
ناصر : اینا یه میلیون اصلا برا کله گنده هاشون پول رو خورد هم نیست . برا چی بخواد بپیچونه؟ مشکلشون اینه که نمی خوان ، یعنی نمی تونن پولاشونو تو حساب خودشون بریزن .
کامیار : خب اسم منم بنویس ؛ منم دوست دارم کار نکرده ماهی یه میلیون تومن بگیرم .
ناصر : اتفاقا خودش گفت اگه کسی رو می شناسی که مطمئن باشه ، معرفی کن ....
کامیار : ای بابا ؟.... ای ول .....
ناصر : ولی خب اول باید طرفو ببینه و بشناسه ، تو رو فک کنم تا حالا ندیده ....
کامیار : می بینه ..... خیالی نیست .
ناصر : منتها باید کارت بانکی و رمزشو بدیم دست خودشون باشه ها ....
کامیار : باشه ....دست خودشون باشه ؛ می خواهیم چیکار ؟
یک سال بعد
صدای آژیر خودروی پلیس و متعاقب آن صدای باز و بسته شدن درِ خودرو شنیده می شود .
ناصر : سلام جناب سروان .... چی شده؟ ما که کاری نکردیم ، شما میاین سمتمون می گّرخیم ، وای به حال خلاف کارا ...
مأمور پلیس : سلام ؛ آقای ناصر عمویی شمایی دیگه ؟
ناصر : بله .... برای چی ؟
مأمور پلیس : شما باید با ما بیاین
ناصر : کجا جناب سروان .
مأمور پلیس : پلیس امنیت اقتصادی
ناصر : پلیس امنیت اقتصادی ؟ من که کاری نکردم
مأمور پلیس : دستتو بده ببینم .
ناصر : اِ .... جناب سروان دستبند برا چی ؟ جرمم چیه ؟ آخه ...
مأمور پلیس : پولشویی
ناصر : یا خدا .... پولشویی ؟ پولشویی دیگه چیه ؟
مأمور پلیس : بشین تو ماشین آنقدر حرف نزن . شانس بیاری جرمت فقط پولشویی باشه و جرمای دیگه بهش اضافه نشه
ناصر : صبر کنین جناب سروان ... اصلا از کجا معلومه شما پلیس باشی؟ کارتتونو می شه ببینم ؟
مأمور پلیس : باشه .... بیاببین . اینم کارت . حله؟
ناصر : بله ،ولی به جون مادرمون ما کاری نکردیم . من اصلا نمی دونم پولشویی چی هست ؟
مأمور پلیس : بله کاری نکردی ، یعنی کلا بیکاری ، ولی همین الان صد و بیست میلیون پول تو حسابته .
ناصر : کدوم حساب ؟ به خدا ، به جون مادرم اون پولا مالِ مننیست ... فقط حسابش به اسم منه ....
(صدای بسته شدن درِ خودرو ، صدای حرکت و صدای مجدد آژیر که با دور شدن از شدت آن کاسته می شود )