به قلم استاد جعفر دیناروند
بدون مقدمه نمی توان انقلاب کرد.شوش مانند هر شهری دارای زمینه های مختلفی بود.هر انقلابی ،شروعی دارد.کسانی با انگیزه های خاص آن را شروع می کنند.این در تمام جهان حاکم است.
قهرمانان کشورها از همین دریچه شناخته می شوند.انقلاب اسلامی ایران از این قاعده مستثنی نیست.بررسی تاریخچه ی انقلاب ایران آن را به زمان ها و دوره های متفاوتی متصل می کند.از سربه داران گرفته تا انقلاب مشروطه وقیام پانزده خرداد چهل و دو، زنجیروار به هم متصلند. در هر کدام از این رویدادها فرد یا افرادی جلو دار و حرکت دهنده بوده اند.
در آخرین آن ها بدون استثنا مرجعیت شیعه و شخص امام خمینی (ر)رهبر و پیشرو بود.انقلاب در درون خود شعب مختلفی را داراست که هر کدام از این سر شاخه ها به وسیله ی افراد خاصی اداره می شدند. شوش از این نظر دارای اشتراکاتی است.پیروی از رهبری امام، شاخصه ی خاص آن بود.انقلاب سال پنجاه و هفت به رهبری امام خمینی(ر) شکل گرفت.این حرکت متصل به پانزده خرداد چهل و دو بود.نهضت چنان گسترده بود که، کمتر مکانی در ایران وجود داشت؛نشانی از آن مشاهده نشود.شوش، شهر مذهبی در این ارتباط داستان جداگانه ای دارد.از این نظر قابل ارائه است که هدف انقلاب در این شهر، با روحیه ی مردم؛ سازگارتر از بعضی نقاط کشور بود.
شوش در ردیف مشهد و قم، به باورهای دینی معتقد بود.عکس العمل های مردم و متدینین شوشی در رابطه با حجاب،گویای یکی از این موارد است.این را می توان،در تاریخ شوش؛ به روشنی دریافت.شهری که از نظر مقایسه با سایر شهرهای انقلابی دارای اشتراکات فراوانی بود اما از نظرهایی نیز متفاوت می گشت.آن چه در شهرهای بزرگ وجود داشت و عاملی برای حرکت مردم گردید در شوش وجود نداشت.
به طور مثال شوش شهری کاملا مذهبی بود و از این نظر رعایت امور شرعی به خوبی انجام می گرفت.انواع مراکز فساد مانند مشروب فروشی، در شوش وجود نداشت.این مردم بودند که اجازه ی چنین کارهایی را نمی دادند.تاریخ انقلاب شوش،تاریخی جالب و گویاست.من به عنوان کسی که در جریانات آن قرار داشتم،خود را مسئول انعکاس آن می دانم. زمزمه ی انقلاب در شهر کوچک شوش از چه زمانی شنیده شد؟چه کسانی این کار را انجام دادند؟اهل کجا بودند؟کارشان چه بود؟مردم در برابر آن ها چه عکس العملی انجام دادند؟چرا این عکس العمل ها صورت گرفت؟
بدون شک استقبال از انقلاب در شوش به هیچ عنوان جنبه ی اقتصادی، اجتماعی، علمی، شورشی، نارضایتی معیشتی و امثال آن ها نبود.آن چه مردم را به پشتیبانی انقلاب کشاند،تنها جنبه ی مذهبی آن بود. به همین دلیل بانگ های مخالف،از جنس دین و دین داری بودند. طرح نیشکر و کاغذ پارس،رونق اقتصادی ایجاد و بسیاری از مردم ،شاغل در این دو کارخانه بودند.تعداد شاغلین تنها از درون شهر نبودند.شهرهای مجاور نیز از این بابت سیراب می شدند.
شوش مورد توجه ی سران رژیم بود و به دلیل تاریخی بودن آن با مسافرت ها،همراه می گشت.پهلوی اول همراه با فرزندش از آثار باستانی دیدن کرد. بسیاری از قدیمی ها این مهم را مورد تایید قرار دادند و البته تصاویری نیز در این راه موجود است. فرح دیبا ، همسر پهلوی دوم در سال چهل و شش برای افتتاح موزه به شوش آمد و من به عنوان دانش آموز ابتدایی او را دیدم. هویدا نیز در سال پنجاه از شوش دیدار داشت و شب را در قلعه ی باستانی بیتوته کرد.این موارد می بایست مردم شوش را خوش بین کند اما این چنین نشد.
تعدادسواد داران در شهر بسیار کم و توسعه ی شهر محدود بود.نماد با سوادی در شوش،دبیرستان کورش بود که در آن دو رشته ی طبیعی و ادبی دایر بود.من،اولین دیپلم تاریخ این دبیرستانم. فارغ التحصیلان همین دبیرستان که دانشجویان سایر دانشگاه ها شدند، نقش مهمی در انقلاب ایفا نمودند.البته در دو مورد خاص اعتراضاتی را در دوران دانش آموزی نشان دادند.
جرقه های انقلاب در شوش در چند مورد خاص نمایان بود.مهم ترین آن ها:
الف:وجود سید محمد کاظم دانش به عنوان روحانی شناخته شده که دارای افکار ضد رژیم بود.او را کاملا می شناختم. پدرش روحانی سنتی روستاها و شهر شوش بود.سید جلیل القدری که مردم او را دوست داشتند.مردی شجاع و نترس که در سخنرانی هایش در سال های چهل و هشت که من حضور داشتم،شنیده می شد. با او در ارتباط بودم.کلاس های آموزش قرآنش در مسجد جامع و مطرح کردن نکاتی که برای جوانان و نوجوانان آن زمان تازگی داشت،آغازی برای انقلاب در شوش بود. وی مجله ی مکتب اسلام را به شوش آورد و به صورت هدیه به جوانان می داد.من آن ها را مطالعه می کردم.شخصی که مسئولیت پخش مجله را بر عهده داشت،حاج عبدالنبی زربخش بود.مردی خیر خواه و مذهبی. من مجلات را از ایشان می گرفتم.مغازه ای در خیابان امام خمینی (ره) و نرسیده به بانک ملی امروزی داشت.
هرگز فراموش نمی کنم،هنگام مراجعه از دبیرستان،مرا می خواند و مجله ای به دستم می داد.نوشته های آقای سید محمدکاظم دانش نیز در آن بودند.از شهید دانش و آقای زربخش خاطرات زیادی دارم که هر یک دارای ابعادی مختلف هستند.باید برای این دو،کتاب ها نوشت.من هر دو را خدمتگزاران راستین مردم شوش می دانم.مرکز فعالیت های آقای دانش مسجد جامع بود و منزل وی نیز پشت این مسجد قرار داشت.
ب:روحانی به نام الیاسی که نام کوچک او را فراموش کرده ام.او را در سال چهل و نه در مسجد صاحب الزمان دیدم. وی به مدت ده روز در ماه محرم سخنرانی می کرد.سید نبود.کلامی بران داشت و شجاعتی مثال زدنی از خود بروز می داد.او به طور علنی رژیم و شخص شاه را مورد خطاب قرار می داد.شهر کوچک شوش از این سخنرانی ها چنان استقبال می کرد که در مسجد جایی برای نشستن وجود نداشت.وی در روز آخر صراحتا سخن می راند و یادم هست که در شب اخر گفت: « نفت ملت کجا می رود"». این جمله ،مردم خصوصا جوانان را تحریک نمود.ساواک دزفول به دنبال او بود اما با کمک مردم جان سالم به در برد.فراموش نمی کنم که رابطه ای نزدیک با مرحوم مشهدی عباس شیرک داشت.گویا شب در منزل یکی از بانیان مسجد پنهان شد. آقایان دیگری مانند حاج محمد عدالت پور و کلانتر نیز از مذهبیونی بودند که در مسجد صاحب الزمان با آقای الیاسی همراه بودند و از او در خانه پذیرایی می نمودند.نقش امام جماعت مسجد مرحوم آقای حاج سید شریف جزایری هم پر رنگ بود.
ج:حادثه ی دیگری که در شوش جرقه محسوب می شد،در میدان ورزشی اتفاق افتاد.همان زمانی که دبیرستان کورش درست و برای اولین بار شهر دارای دوره ی متوسطه شد. قبل از این، فرزندان شوش تنها تا سال ششم دبستان،قادر به ادامه تحصیل بودند.در آن روز مسابقه ی فوتبال قهرمانی آموزشگاهی، بین دو تیم دبیرستانی برای کسب مقام قهرمانی در جریان بود.یک روز قبل بعضی از دانش آموزان تصمیم گرفتند که به نوعی و بهانه ای اعتراض کنند. تیم کلاس ما یکی از فینالیست ها بود و من بازیکن کلاسم بودم.یادم نمی رود که این مسایقه در عمله سیف برگزار گردید.
اصل مطلب این بود که نام جام را « ولیعهد »گذاشته بودند که هیچ سنخیتی با مسابقات آموزشگاهی نداشت. مسابقه تمام شد و جام را به تیم برنده دادند.دانش آموزان فریاد زدند،این همه زحمت برای یک کاپ،آن را زیر پا گذاشتند و شروع به توهین به نامش کردند. این اتفاق اثری بزرگ بر مردم گذاشت.این جریان به ساواک دزفول رسید و مخفیانه به دنبال مسببین بودند اما تعداد فراوان معترضین مانع شناسایی آن ها گردید.
چ:حادثه ی دیگری که می توان از آن به عنوان جرقه نام برد« انفجار بمب دست ساز» در سال پنجاه و هفت بود.علی محمد رحمانی فر که در آن زمان جز جوانان با سواد شهر محسوب می گشت،تصمیم گرفت تا بمبی دست ساز را نزدیک پاسگاه ژاندارمری (نیروی انتظامی)منفجر کند.محل این پاسگاه که نماد قدرت حکومت پهلوی محسوب می گشت،روبروی درب اصلی حرم،کمی پایین تر و در محلی که امروز بانک قوانین ساخته شده است،وجود داشت. تمام مقدمات را آماده کرد،زمان نیز در نظر گرفته شد.بمب گذاسته شد.در هنگام اقدام،رحمانی فر متوجه حضور کودکی در آن حوالی گردید.برای دور کردن کودک از حادثه وبرداشتن بمب، با سرعت از روبروی کوچه ی مسجد به سمت شاوور دوید،با این نیت که بمب را در رودخانه اندازد،اما در دستش منفجر و سه انگشت دست چپش را قطع کرد.
این حادثه اولین آن در نوع خود بود.او شاغل در جمعیت هلال احمر یا شیرو خورشید سابق شوش بود.بعد از این اقدام نوعی حمله به ژاندارمری صورت گرفت که البته با نارنجک جنگی بود و دو ژاندارم زخمی شدند.مردم به شکلی متوجه ی وضعیت شدند.ابهت ژاندارمری شکسته شد. در کنار این کارها فعالیت هایی نیز انجام شد که چون در محدوده ای خاص صورت می گرفت چندان بر مردم تاثیر باقی نگذاشت و شاید هم بسیاری از آن ها بی خبر بودند.مانند اعتصاب سه روزه ی کارکنان کاغذ پارس در سال پنجاه و پنج و ورود ساواک به محوطه ی کارخانه و عدم اجازه به کارگران برای خروج از محوطه بود.در آن روز،حقوق اعتصاب کنندگان قطع شد.من شاغل در این کارخانه بودم.رئیس بخش تولید مرا بازخواست کرد.
تعطیلی تعداد اندکی از مدارس در ابتدای سال پنجاه و هفت و سپس شروع دوباره ی آن ها که همراه با تهدید ژاندارمی صورت می گرفت،نیز قابل ذکر است. حرکت هایی از سوی بعضی از معلمین که عمدتا شوشی نبودند و دارای اعتقادات مارکسیستی بودند، چندان تاثیری باقی نگذاشت.
ح:رویداد دیگری که در این ارتباط می توان از آن یاد کرد،شروع اولین تظاهرات در سال پنجاه و هفت در شوش بود. این که گفته می شود هر کاری آغازی سخت دارد،در نخستین تظاهرات مشاهده شد. این حرکت باعث ایجاد زمینه برای ادامه ی تظاهرات بعدی،گردید.تمام آن افراد را به یاد دارم.میانگین سنی آن ها زیر بیست و پنج سال بود.
شروع آن تظاهرات با شعار ضد رژیم آغاز شد.حرکت از میدان هفتم تیر که در آن زمان هنوز رونقی نداشت،به صورت چند نفره شروع شد اما محل شروع اصلی، میدان معلم امروزی بود.جمله ی اول برای شروع را مجید چائیده با این جمله آغاز نمود،«برای سلامتی آیت الله خمینی صلوات».
«مجید چائیده، صفر احمدی، جعفر دیناروند، علیرضا ابولمشهدی، عبدالحسین مدیری، علی بیت سعدی، غلامحسین تویسرکانی،حسن بخشی، غلامشاه نگهبان،غلامحسین نمره پز، یونس باوی،مرتضی دیناروند، محمد دیناروند و اکبر حکمت زاده» ،افرادی بودند که نخستین تظاهرات را به راه انداختند که در بین راه،حاج محمدعلی کله و حاجی محمد کاظم نژاد اضافه شدند.این حرکت،حرکت های بعدی را به دنبال داشت.شعار این بود.«ما شاه نمی خواهیم جلاد نمی خواهیم» قبل از این حرکات ،موارد دیگری نیز وجود داشتند اما چندان پر رنگ نبودند.به طور مثال در سال پنجاه و سه در میدان یازهرای امروزی جشنی برای سلامتی شاه برگزار بود و من نیز به عنوان محصل حضور داشتم.
در صف بودیم و دور فلکه رژه می رفتیم و از ما خواسته شد تا این شعار را که یکی از دانش آموزان سر می داد تکرار کنیم.زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی.ما در جواب می گفتیم.مرده و نابود باد سلطنت پهلوی. البته شدت شعار به شکلی بود که کمتر کسی متوجه ی اصل موضوع می شد. جرقه های انقلاب در شوش روز به روز بیشتر می شد.دانش آموزان به وسیله ی معلیمن خود آگاه تر شده بودند.دانشجویان شوشی که از دبیرستان کورش شوش فارغ التحصیل شده بودند وارد فعالیت ها شدند. فعالیت ها اوج گرفتند و در نهایت تبدیل به شعله های آتشینی شدند که اوج آن فتح پاسگاه و پیروزی مردم شوش در بیست و دوم بهمن بود.