به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
رهبری انقلاب :
هر انقلابی برای رسیدن به پیروزی در درون خود دارای رهبری یگانه است.این انقلاب با هر گرایشی که باشد، زمانی توفیق می یابد که مردم پیرو رهبر آن باشند.طبیعی است که هدف مشترک مردم و رهبر کمک شایانی به یکپارچگی خواهد نمود.
در ایران نیز این حالت وجود داشت.تفاوت آن با دیگر انقلاب های جهان در گستردگی آن بود.در انقلاب فرانسه یا کوبا جمعیتی معین و در محدوده شهرهای بزرگ به این مهم دست یافتند.بعضی از انقلاب ها صرفا در پایتخت اتفاق افتاد و مردم دخالت چندانی در ایجاد آن نداشتند.تغییرات نیز در مرکز و در محدوده ی شهرهای بزرگ به وجود آمد و کم کم دیگر شهر ها به آن تغییرات تن دادند.
انقلاب ایران در تمام شهرها روی داد و تمامی مردم در جریان کامل آن بودند.اعتصابات مخصوص شهری خاص نبود.راهپیمایی ها در تک شهرها روی نمی داد.هیچ شخص یا گروهی نمی تواند خود را صاحب انقلاب بداند.زندان ها مملو از اقشار مختلف بود.در این گستردگی،هر شهر به وسیله ی رهبر محلی اداره می شد.او نیز با رهبر اصلی انقلاب،در ارتباط بود.توفیق انقلاب اسلامی مدیون همین یکپارچگی گشت.البته بودند گروه هایی که در ابتدای انقلاب زیاده خواهی می کردند و قصد بهره برداری بیشتر ی داشتند و در نهایت از انقلاب جدا شدند.
شوش از این بابت دارای رهبری یگانه در شهر بود.همه به فرمان او گوش می دادند و تا پایان بیست و دوم بهمن این حالت ادامه داشت.بعداز آن زمزمه هایی شنیده شد.گروه های سیاسی مخالفت هایی ابراز نمودند.بعضی از آن ها در مقابل رهبری شوش ایستادند و خصوصا در جریان انتخابات نمایندگی مشکلاتی به وجود آوردند.روحانی قدیمی شهر تنها رهبر و هماهنگ کننده بود.این را نیروهای رژیم نیز می دانستند.بعضی از این افراد نزد آقای دانش می رفتند و بابت برگشت به انقلاب استمداد می طلبیدند.من شخصا در یکی از این رویدادها حضور داشتم.فردی که اسلحه ی کلت در دستش بود نزد آقای دانش آمد و از او خواست تا در کنار انقلابیون باشد.آقای دانش او را تشویق کرد و گفت همین کافی است اما او اصرار کرد تا محافظ او باشد.
آقای سید محمد کاظم دانش رهبری انقلاب در شوش را بر عهده داشت.اوشایسته ی این کار بود.دلایلی که او را به این عنوان شایسته نمود جند نکته ی مهم بود.اول اینکه خود از مخالفان حکومت شاه بود.دوم اینکه سال ها در شوش زندگی می کرد و با مردم کاملا آشنا بود.سوم اینکه روحانی و تایید کننده ی انقلاب اسلامی بود.چهارم اینکه آموزش های لازم سیاسی را به مردم منتقل می کرد.پنجم اینکه هنر ارتباطی بسیار خوبی داشت.ششم اینکه در تمامی اتفاقات انقلاب پیشرو بود.هفتم اینکه شجاع بود.هشتم اینکه با مرکز و انقلابیون نزدیک امام در ارتباط بود.
رهبری او در جریان فتح پاسگاه،تشکیل کمیته ی انقلاب اسلامی،اداره ی شهر،کنترل اوضاع،تشکیل حزب جمهوری اسلامی در شوش،انتصاب بخشدار جدید،محاکمه ی بعضی از وابستگان به رژیم،تصمیم گیری های مهم بعد از انقلاب،سروسامان دادن به اولین انتخابات جمهوری اسلامی ، نمایندگی مردم شوش و اندیمشک در مجلس،امام جمعه ی شوش قبل و بعد از انقلاب و رسیدگی به امور مستضعفین با ایجاد دو صندوق قرض الحسنه از جمله فعالیت هایی بود که وی را به عنوان تنها رهبر معرفی می کرد.
تصاویر و مدارک باقی مانده از آن زمان اثبات رهبری ایشان را منعکس می کند.افرادی که مربوط به آن نسل هستند نیز این را به خوبی می دانند.من خود در جریانات انقلاب،وجود ایشان را حس می کردم.در فتح پاسگاه کنار او بودم.در هنگام هجوم نیروهای پاسگاه برای دستگیری وی،به همراه یکی از دوستان کنار او بودیم.در کلاس های مسجد جامع به عنوان شاگرد حضور داشتم.در منزل او که پشت مسجد جامع بود،برای نگهبانی و پاسداری از انقلاب،با او همکاری می کردم.در جریان انتخابات نیز او را تنها نگذاشتم.من این را به نسل های دیگر نیز منعکس می کنم و می گویم انقلاب اسلامی شوش تنها مدیون رهبری اوست.علت آن نیز این است که در کنار مردم نیروهای سیاسی دیگری بودند که می توانستند صفوف مردم را تکه تکه کنند.
سید محمد کاظم دانش اعتماد به نفس بالایی داشت.بابت روضه از کسی وجهی نمی گرفت.تنها در پایان ماه مبارک رمضان ،مردم به صورت خود جوش به خانه اش می رفتند و هدایایی تقدیم می کردند.او چهره ی ماندگار شوش است و مردم و نسل های آینده باید قدر او را بدانند و نام و خاطره ی او را گرامی بدارند.چیزی که فکر می کنم هنوز رعایت نشده است.آقای دانش را من مرد شوشی می شناسم و بر خلاف بعضی از نوشته ها که او را متعلق به شهری مجاور معرفی می کنند من این را نمی پذیریم.زمانی که او در شوش فعالیت می کرد همه را کاملا می شناخت.مرحوم پدرش روحانی روستای پدری ما بود.
زندگی نامه ی او باید به وسیله ی کسانی نوشته شود که سال ها در کنار او بودند و در قید حیات هستند.من برای عرض ادب نسبت به آن ها نام تعدادی را که خود مشاهده کردم را ذکر می کنم.« حاج عبدالنبی زربخش،اسدالله اسد زاده،حاج محمد علی کله،مرحوم محمد علی پاکزادی،مرحوم محمد نمره پز،مرحوم جواد عطوان،مرحوم محمد علی محول و مرحوم رحیم پولادگر.» البته با ذکراین نکته که او در دل همه ی مردم شوش جای داشت.
نام دانش باید نشان دهنده ی شجاعتی باشد که مردم شوش به آن افتخار می کنند.مردی پاک و بی آزار برای مردم و فعالی ضد رژیم بود.در جریان انقلاب پیوسته بر آگاهی بخشی تاکید داشت.یادم هست که تعداد زیادی کتاب هدیه داد تا به جوانان دهیم و هنوز در خاطره ام مانده است که یکی از این کتاب ها داستان راستان شهید مطهری بود.در جریان فتح پاسگاه شجاعتی بی نظیر از خود نشان داد. من تمام آن حادثه را از نزدیک دیدم.موضوع فتح پاسگاه را باید در شکل های متفاوتی باز گو کرد.
گرچه بعد از پیروزی انقلاب جاهلانی سعی کردند که او را در برابر مردم و حتی نزدیکانش قرار دهند و خصوصا در جریان انتخابات او را وابسته به لهجه و زبانی خاص نمایند اما هرگز موفق نشدند.مطرح کردن قومیت گرایی در آن زمان مسیر را به سمت آقای دانش هدایت می کرد.دشمنان از این راه قصد بدی داشتند.از من نیز خواسته شد تا این نکته را پر رنگ نمایم.من این خطر را به آقای دانش منتقل کردم و او متوجه ی قضایا بود و اعلامیه ی معروف خود را در پاسخ منتشر کرد که جمله ی آخر آن این بود"خدا همه را به راه راست هدایت کند".
من شهادت می دهم که آقای دانش تنها و تنها رهبر انقلاب در شوش بود و هیچ شخص خاصی مانند او دارای قدرت هدایت و راهنمایی نبود.مردی از پاکان و از اجداد طاهرین بود.بعد از شهادتش او را در عالم خواب دیدم.با من حرف زد و شادمان در آن عالم از شهدا پذیرایی می کرد.در کنار او شهید بهشتی و رجایی را دیدم.خوشا به حال کسانی که خواستند و رفتند.جمله ی معروف او که من برای تصاحب کرسی به مجلس نمی روم بلکه می روم تا محاسن خود را با خون خود رنگین کنم به نتیجه رسید و کوردلان با انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی او را به شهادت رساندند.من در آن روز در تهران بودم.آرزویم این بود که شهید دانش را در شوش و در کنار مردمش دفن نمایند اما این توفیق حاصل نشد.شاید این از کم کاری های ما بود که اعتراض خود را برای پذیرش منتقل نکردیم.این حق مردم شوش بود که رهبر خود را در آغوش خود داشته باشند.
وجود موافق و مخالف در هر رویدادی،امری پذیرفتنی است.اگر همه ی مردم یک دست بودند،این جهان مشکلی نداشت.وجود اختلافات نشان دهنده ی عدم هماهنگی میان انسان هاست.مبنای تفاوت ها در میزان رشدی است که هر نفر داراست.به طور حتم افراد رشد یافته و تربیت دیده به مراتب،بهتر از سایر افراد در زمینه های انسانی موفقند.رویدادهای بزرگ همچون انقلاب های جهانی دارای گستردگی بیشتری هستند.ایجاد یک پارچگی با وجود تفاوت های بینشی و تربیتی ،کار فوق العاده بغرنجی است.تمام مشکلات به جوهره ی انسانی مربوط می شوند.انسانیت انسان در هر فرد به صورت قوه موجود است اما به سادگی تبدیل به عمل نمی شود.
جنایتکاران،افراد ضد بشری،جنگ افروزان،ظالمان،دیکتاتورها،مزدوران و قاتلان لزوما انسان های دیوانه ای نیستند.آن ها به طور عمد ی کارهای خود را انجام می دهند و آن ها را باور دارند.صدام حسین خود را نجات دهنده ی امت عرب می دانست.شاه ایران خود را منجی کشور معرفی می کرد.معمر قذافی در آخرین ساعات حیاتش خود را خدمتگزاری صدیق می دانست.حسنی مبارک در محاکمه ،خود را بی گناه خطاب می کرد.افرادی که سقط جنین انجام می دهند خود را نجات دهنده می دانند و آن را ثوابی بزرگ به حساب می آورند.امریکا جنایات خود در عراق و افغانستان را آزادی مردم می داند.رژیم سعودی مردم یمن را روزانه برای آزاد کردن بمباران می کند.داعش برای رسیدن به عدالت این همه جنایت انجام می دهد.ان ها می دانند،چه می کنند.
انقلاب اسلامی ایران در درون خود دارای افراد متفاوتی بود.کسانی که واقعا به دنبال خدمت به مردم بودند و خود را در برابر گلوله ها قرار دادند.کسانی که تا آخرین لحظه به حکومت پایبند بودند و دست از حمایت خود بر نداشتند و روبروی مردم ایستادند و بسیاری را به شهادت رساندند و از این بابت مطمئن بودند.کسانی که مخفیانه به نیروهای رژیم کمک می کردند و گزارشات مختلفی مخابره می کردند.مردمی که گوش به فرمان رهبر بودند و در تظاهرات شرکت می کردند و در ادامه در کنار انقلاب باقی ماندند.افرادی که دو دل بودند و منتظر نتیجه ی کار ماندند و بعدا به انقلاب پیوستند وبا اولین فشارها سریعا به مخالفت و حمله پرداختند.
این وضعیت در انقلاب شوش هم حاکم بود.من به عنوان یکی از افراد در این انقلاب ،آن ها را حس کردم.ابتدای انقلاب،کسی همراهی نمی کرد.مهم ترین قشر همراه، سواد داران و دانشجویان شوش ،مشغول به تحصیل در اهواز بودند .تظاهرات را شکل دادند و با رهبری در شوش همراهی نمودند.بیشترین تاثیر منفی در ذهن من را اقشاری گذاشتند که من آن ها را منفورین انقلاب می نامم.این گروه به چند دسته تقسیم می شوند.بدبختی در این جاست که بعد از انقلاب بعضی از آن ها انقلابی دو آتشه شدند و از سفره ی انقلاب لقمه های سنگینی برداشتند.سعی می کنم حرمت ها را حفظ کنم و تا جایی که می توانم نامی از کسی نبرم مگر اینکه برای روشن شدن حقایق مجبور شوم.
اولین چهره های منفور نیروهای ژاندارمری بودند.نیروهایی که وظیفه ی آنها حمایت از رژیم بود.در شوش چند نفر از این ها اذیت و آزار زیادی نمودند.یکی رئیس پاسگاه به نام اقراری بود که کمتر خود را نشان می داد و من آن را در فتح پاسگاه دیدم.او دستور دهنده و برنامه ریز بود.افسری جوان وبا درجه که مدیریت خوبی داشت.دومین نفر معاون او به نام اویسی بود.او هم ما را بیش از حد تهدید می کرد و به همراه نیروهایش در اولین تظاهرات سال پنجاه و هفت ،به ما حمله ور شد وتیراندازی هوایی نمود.معروف بود و به حکومت پهلوی فوق العاده علاقه داشت.یادم می آید که در اولین روزهای انقلاب بچه ها سراغ او را گرفتند و او را تا درب بانک سپه تعقیب کردند زیرا برای گرفتن حقوق به آن مراجعه می کرد اما موفق نشدیم و فرار کرد.
سومین نفری که نامش را هیچ گاه فراموش نمی کنم گروهبان سجادی بود.در هر مکانی که تجمع می شد،حضور داشت و با خشونت رفتار می کرد.یکی از ان صحنه ها که من در ان حضور داشتم.کمین او در روبروی مسجد جامع بود.او هنگام غروب و قبل از اقامه ی نماز،درب بانک ملی زانو زده بود و فریاد میزد،هرکس مرد است وارد مسجد شود.تفنگ او که سه ژ بود به سمت مسجد نشانه رفته بود.حال خوشی نداشت.با ورود آقای دانش به صحنه از ایشان کسب اجازه نمودیم.با مدیریت خوبش به ما دستور داد که به خانه ها برویم و نماز را آن جا بخوانیم.امروز کسی مسجد را باز نکند.هنوز تنم از آن لحظه می لرزد.فریاد می زد و برای ورود به مسجد دعوت می کرد.فکر می کنم اگر آقای دانش نبود کشتار وسیعی روی می داد.آقای دانش بدین سان جان بسیاری از جوانان را نجات داد و سجادی با حالتی پیروزمندانه آن جا را ترک کرد.
چهارمین گروه در انقلاب چماق داران بودند.من آن ها را دیدم.صحنه آن زمان را هرگز فراموش نمی کنم.گاهی اوقات فکر می کنم ،اگر این اتفاق می افتاد صدها نفر کشته می شدند و در محیط عشایری شوش برای همیشه تخم دشمنی کاشته می شد.خدا حفظ کند کسی را که مانع شد.جریان از این قرار بود که در یکی از تظاهرات که اتفاقا شلوغ تر از سایر روزها بود،نزدیک موزه و در حالی که به سمت بالا حرکت می کردیم،یکی از شیوخ فراری شوش به همراه چند ماشین رو باز در حالی که در درون آن ها افراد چماق به دست فریاد می زدند و از شاه طرفداری می کردند.به طرف ما حرکت کردند.من حتی نوع ماشین ها را به یاد دارم.آن ها منتظر دستور بودند.آن شیخ گفت که تظاهر کنندگان را درس خوبی بدهند.صحنه ی وحشتناکی بود.سلاح به دستان در مقابل بی سلاحان،در حالی که آماده ی فرار یا درگیری بودیم که یکی از بانفوذترین فرد آن زمان مقابل آن ها ایستاد ومانع حرکت آن ها شد.به جمعیت چماق دار گفت که مردم حق اعتراض دارند شما به چه دلیلی می خواهید آن ها را مورد حمله قرار دهید.گفتند این دستور شیخ است.به سمت شیخ رفت و به او خطرات ناشی از کارش را گوشزد کرد و گفت اگر به مردم حمله کنی با من طرف هستی.بچه های خود را بردار و از اینجا دور شو. از ما درخواست کرد که متفرق شویم. صحنه ی خطرناکی بود.
پنجمین گروه،افراد خاموشی بودند که خود را نما نمی دادند.آن ها طرفدار رژیم بودند و این را پنهان می کردند.این افراد به صورت مخفی به نیروهای رژیم اطلاعات لازم را می دادند.از برگزاری نمایشگاه های کتاب به بهانه های مختلف جلوگیری می کردند.در تظاهرات شرکت نمی کردند.از صحنه های خطرناک خود را کنار می کشیدند.من مطمئنم،اگر انقلاب پیروز نمی شد.این افراد تمام انقلابیون را به رژیم معرفی می کردند.با پیروزی انقلاب خود را در موج انقلاب انداختند و انقلابی معرفی نمودند و از سفره ی انقلاب بیش از دیگران سیراب شدند.چهره های آنان را نباید فراموش کرد.
شاید این خاصیت انقلاب باشد که موجش همه را فرا گیرد اما آیا خطراتی برای انقلاب خواهد داشت یا نه؟ موضوعی جداگانه است که باید در آسیب شناسی انقلاب بررسی شود.من شخصا وجود منفورین را در مسیر انقلاب به سود نمی دانستنم و اکنون نیز نمی دانم خصوصا اگر آن ها تصمیم گیرندگانی نیز باشند که وضعیت بدتر می شود.انقلاب ما در شوش موجی از رافت را به همراه داشت که عاملش شخص آقای دانش بود اما همیشه نتیجه ی خوبی نداشت.
انقلاب ایران در ابتدا یک هدف را معرفی می کرد.سرنگونی رژیم شاه.این شعار اکثریت مردمی بود که در تظاهرات و یا سخنرانی ها شرکت می کردند.اختلاف نظری مشاهده نمی شد.یکیارچگی مردم در همه جا دیده می شد.انتقال زخمی ها،دفن شهدا،شرکت در مراسم مختلف برای گرامیداشت روزهای مختلف ،برگزار می گردید.تمام توجهات به حکومت و جنایات آن بود.سخنرانی ها در اقصی نقاط کشور بر پا و مردم بدون توجه به تصاویر و تبلیغات در آن شرکت می کردند.واژه های متفاوتی در این نوع مراسم رد و بدل می شد.الله اکبر،عمده ی شعارها بود اما کلماتی مانند،خلق قهرمان ایران،درود درود،خلق مسلمان ایران،برادری برابری،نان آب آزادی،حکومت کارگری نیز شنیده می شدند.
سال های پنجاه و شش و هفت بر تعداد افراد شرکت کننده در تظاهرات افزوده می گشت.همه از زندان های مخفی،شکنجه،کابل برق،اتو کشی افراد،قطع پا،زندان های انفرادی و امثال آن صحبت می کردند.همه خواستار آزادی زندانیان سیاسی بودند و به گروه خاصی اشاره نمی کردند.شعارهای ضد رژیم خصوصا شخص شاه،یادآوری نام افرادی مانند،« شریعتی،طالقانی،منتظری،سعیدی،غفاری و از همه بیشتر نام امام خمینی(ره) » در تمام شعارها شنیده می شد.انقلاب به وسیله ی مذهب اداره می گشت و هیچ کس ادعای رهبری نداشت.رهبری امام که تصاویر او در همه جا دیده می شد،برای همه قابل قبول بود.رژیم نیز راه حل گرفتاری خود را رضایت امام می دانست.
گروه های سیاسی قبل از انقلاب، کم نبودند اما بیشتر تلاش های آن ها محدود به دانشگاه ها و میتینگ ها می شد.بعضی از آن هادارای گرایش های مارکسیستی بودند و به مذهب نگرش منفی داشتند.تمام گروه های چپ این چنین بودند.سران بعضی از این گروه ها در زندان های شاه محبوس و بعضی اعدام شده بودند و تعدادی نیز در خارج از کشور می زیستند. بعضی از این گروه ها نگرش مذهبی داشتند و آن را خود تفسیر می کردند.از آیات قرآن استفاده می کردند و حتی آرم پرچم خود را به آن مزین می کردند.هنوز ماهیت هیچ گروهی مشخص نبود.همه به دنبال قدم اول یعنی سرنگونی حکومت بودند.
شوش در این مورد با شهرهای دیگر متفاوت بود.گرایش های مختلف سیاسی وجود داشت اما چیدمان مردم،سنتی،مذهبی معتقد،طرفدار دین،برگزارکنندگان عاشورا،اربعین،ساختن مساجد،روندگان به عباسیه ها،حسینیه ها،مساجد،تکایا و اجرای تعزیه حسینی طی سال های طولانی بود.گروه های سیاسی چپ،به هیچ عنوان در شوش امکان فعالیت نداشتند.دو یا سه میتینگ در کنار دبستان باهنر امروزی برگزار کردند که افراد اصلی آن از اندیمشک و دزفول بودند.شوشی ها در این ارتباط انگشت شمار بودند.
گروه های مذهبی در شوش فعالیت بیشتری داشتند.مهم ترین و شاید بیشترین آن ها، سازمان مجاهدین خلق آن زمان بودند که به وسیله ی تعدادی از دانشجویان شوش اداره می شد.فروش روزنامه و کتاب های منتشر شده ، عمده ی فعالیت هایشان بود.تعدادآنها آنقدر نبود که بتوانند،تظاهراتی را سروسامان دهند.شعار های اولیه ی آنها با مردم منافات نداشت،لذا کسی مزاحم ان ها نمی شد.البته تعداد آن ها در مقایسه ی با مردم اندک بود اما نسبت به سایر گروها بیشتر مشاهده می شد.یادم می آید که در جلسات بحث و گفتگو،نماز خواندن را سیاسی می دانستندودر اظهاراتشان چنین القا می کردند که نماز را باید هر زمان لازم بود،اقامه کرد.
گروه مذهبی دیگری نیز درشوش فعالیت داشت ،شاخه ی جدا شده ای به نام سازمان مهاجرین خلق که عمده فعالیتش در یکی از روستا های شوش بود.رهبری ان را یکی از دانشجویان بومی بر عهده داشت و هدف ان ها نمایندگی مجلس بود که موفق نشدند.تلاش های آن ها محدود و ناتوان از جذب مردم در آن زمان گشتند.بیشتر فعالیت ها در اعلامیه های منتشر شده خلاصه می شد.با شکست در انتخابات ،عملا از بین رفتند.شعارهای آن ها که بعدا ماهیت بهتری نشان داد بومی گرایی بود.آن ها افراد غیر بومی را در شوش غریبه می دانستند.مردم هوشیار شوش در زمان بعد از پیروزی با ایجاد سئوالات زیر بنایی شعارهای این گروه را کم رنگ نمودند.
گروه مذهبی دیگری که در شوش فعالیت داشت،گروه دکتر پیمان بود که نام خود را خلق مسلمان یا امتی گذاشته بود.پایدار یا پیمان بنیانگذار آن در کشور بود اما در شوش تعداد اندکی از جوانان به واسطه ی یک دانشجوی شوشی به آن علاقه مند شدند که با روشنگری بعضی از دانشجویان انجمن های اسلامی،این گروه عملا ناکام و به سازمان مجاهدین پیوست.من شخصا در مباحث این گروه شرکت می کردم و با رد نظریات آن ها مردم شوش را مذهبیون معتقد معرفی می کردم که فقط رهبری انقلاب را اساس می دانند.البته که بافت دینی مردم چنان قوی بود که این گروه را به نابودی کشاند.
واقعیت امر این است که هیچ گروه مذهبی و غیر مذهبی در شوش قبل از انقلاب یکه تاز نبود.انقلاب به وسیله ی شخص آقای دانش رهبری می شد.مرجعیت دینی باور اصلی مردم بود.گرچه شخص امام اساس تقلید محسوب می شد اما سنتی ها از مراجع دیگری نیز تقلید می کردند که تایید انقلاب مایه ی تشکیل اعتقادی آن ها بود. آقای دانش گروهی برخورد نمی کردند.امام را رهبر معرفی کردند.کلام ایشان را منعکس می نمودند.شعارها صرفا مذهبی،سیاسی،ضد حکومت و متناسب با کل کشور بود.من به عنوان کسی که در جریان کامل آن بودم بعضی از شعارهای آن زمان را منعکس می کنم.الله و اکبر،ما شاه نمی خواهیم جلاد نمی خواهیم،تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست،استقلال آزادی حکومت اسلامی،مرگ بر شاه،مرگ بر مزدور،معلم شهید ما دکتر علی شریعتی،سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن،می کشم می کشم هر که برادرم کشت،تا شاه کفن نشود ایران وطن نشود.
حضور گروه های سیاسی در جریان انقلاب در شوش بسیار کمرنگ بود.این نکته بیشتر به دلیل یکپارچگی مردم در نگرش دینی است.وجود دانیال پیغمبر این نزدیکی را بیشتر کرده بود. بعضی از این گروه ها در جریانات انقلاب در شوش مزاحمت هایی ایجاد نمودند .
با پیروزی انقلاب عملا از آن جدا شدند و ساز مخالفت نواختند.آن ها یکپارچگی مورد نیاز در ادامه ی انقلاب را به شکل های مختلف مورد حمله قرار دادند. شاید شایسته تر باشد که بگویم گروهای سیاسی در شوش چندان نمایان نبودند.سهم خواهی و تقسیم غرامت اساس تفکرات آن ها بود.من در بعد از پیروزی انقلاب حرکات آن ها را مشاهده کردم.باز هم تکرار می کنم گرچه تعداد آن ها با توجه به بافت دینی مردم بسیار اندک بود اما تلاش کردند تا موانعی در ادامه ی انقلاب ایجاد نمایند.شوش در قبل از انقلاب و بعد از آن یکپارچه باقی ماند.