ساعت 21 جمعه 6 مهرماه 1397 به مناسبت هفته ی دفاع مقدس و سالروز عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان به همت مجمع اهل بیت شهرستان شوش ، دومین طرح آیه های صبر در منزل حاج غلامعباس قلاوند برگزار شد .
به گزارش روابط عمومی مجمع اهل بیت(ع) ؛ در بخش اول این طرح ، سرهنگ پاسدار علی احمدی به معرفی خصوصیات شاخص شهید زنده ی شهرستان شوش ، غلامعباس قلاوند پرداخت و در این خصوص گفت : با توجه به این که از قبل با من هماهنگی نشده بود که صحبتی در این جلسه داشته باشم اما چون همین چند لحظه پیش این تکلیف به من واگذار شد لذا سعی می کنم که فرصتی که به من داده شده از ناگفته های جنگ که اختصاص به غلامعباس قلاوند دارد چند جمله ای را مطرح کنم .
وی افزود : حاج غلامعباس قلاوند با توجه به این که صبر و بردباری زیادی دارد یک روز به مدت چند ساعت بر روی ویلچرش نشسته بود و با یکی از عزیزان از ساعت 8:30صبح از ناگفته های جنگ تا ساعت 13:15 حرف زد ، من که راحت نشسته بودم خسته شدم اما ایشان بدون استراحت تا اذان به صحبت های خود ادامه داد و بعد از نماز صحبت های وی تتا ساعت 16 طول کشید .، این اولین شاخصه ی اولین جانباز شوش است که از نظر صبر و بردباری مثال زدنی است .
سرهنگ احمدی در ادامه خاطرنشان نمود : حاج غلامعباس قلاوند از رزمندگان پیشکسوت و از اولین مدافعان شهر شوش در مقابل بعثیون عراق می باشد دوست دارم ناگفته ی خودش را از زبان خودش بشنوید به مراتب تأثیرگذار تر است و من به یک نکته ی مختصر اشاره می کنم و با توجه به این که امروز ششم مهرماه می باشد باید گفت حوادث اتفاق افتاده در دوران جنگ در شهر شوش از ششم مهرماه همان سال شروع شده است و ما اگر طرح دوم آیه های صبر را روز یکشنبه برگزار می کردیم یعنی هشتم مهر ؛ روزی که حاج غلامعباس قلاوند به درجه ی جانبازی نائل گردید و پیشنهاد می شود از این به بعد اگر قرار شد مراسمی این چنینی برگزار شود اگر در روزی که آن آیه ی صبر جانباز شده باشد به مراتب خیلی بهتر است .
این آزاده ی سرافراز شوشی در صحبت های خود به ششم مهرماه اشاره کرد و تصریح نمود : قبل از ششم مهر هواپیماهای زیادی در آسمان شهرستان شوش آمده و جولان داده بودند ؛ اما اولین حادثه ای که اتفاق افتاد ششم مهرماه بود ؛ تعدادی از بچه های آخر آسفالت که در مدرسه ی اردشیر مشفول درس خواندن بودیم ؛ با توجه به این که بوی جنگ می آمد مدرسه را تعطیل کرده بودیم ، یادم می آید که با « شهید عباس احسانی فر و شهید حسن مجدیان » طبق معمول کتاب های خود را زیر بغل گرفتیم و رو به روی سپاه « اکباتان سابق» می ایستادیم و از اخبار و رویدادهای به روز جنگ مطلع می شدیم ، هنوز در شهر شوش اتفاق خاصی نیافته بود و زندگی به صورت عادی در جریان بود ؛ تا ساعت 12 در همان محل ماندیم و وقتی که مطمئن شدیم خبری نیست قصد داشتیم به خانه هایمان برگردیم که یک سیمرغ از راه رسید و با سرعت وارد سپاه شد و ما هم فکر کردیم که خبر مهمی است ؛ چهار دقیقه هنوز نگذشته بود که آن سیمرغ به اتفاق چند ماشین دیگر بیرون آمدند و یکی از سرنشینان سیمرغ گفت : «هر کسی شنا بلد است سوار ماشین ها شود . » ما هم از خداخواسته با توجه به سن و سال کمی که داشتیم سوار یکی از وانت ها شدیم و وقتی به طرف کرخه حرکت کردیم اولین بارم بود که آن بیشه های کنار کرخه را می دیدیم . ناگهان آخرین نیروهای 35زرهی شیراز که از مرز فکه عقب نشینی کرده بودند ؛ تعداد زیادی از این نیروها متأسفانه چون شنا بلد نبودند آب رودخانه ی کرخه آنها را در خود غرق کرد ؛ وضعیت نابسامانی به وجود آمده بود ؛ از ما خواستند که به کمک نیروهایی که درون خودروها در آب گیر افتاده بودند برویم ؛ تعدادی که از نظر سنی از ما بزرگتر بودند رفتند ، یک لحظه فرد مسنی آمد و گفت : « این طناب را بگیرید و ببرید به دماغه ی کامیونی که در رودخانه گیر افتاده است ببندید » ما هم بلافاصله این کار را انجام دادیم و سر دیگر طناب را به یکی از درختان بیشه بستند تا نیروها خود را به این صورت نجات دهند و اگر این طناب بسته نمی شد تعداد بیشتری از نیروهای شیرازی در رودخانه غرق می شدند . این وضعیت روز ششم مهرماه اتفاق افتاد .
وی در تکمیل خاطره گویی خود افزود : بعداز ظهر همان روز یعنی ساعت 14:30 طبق پژوهشی که به عمل آوردم ؛ دو هواپیمای عراقی ؛ در ارتفاع پایین شروع به تیراندازی کردند که یکی از شاهدان آن روز «فریدون سالارورزی» است ؛ تیری از آن تیرها به زمین خورد و همان تیرکمانه کرد و به پای سالارورزی اصابت کرد و پای ایشان را کامل قطع کرده بود و فقط به کمی گوشت گیر بود ؛ من شاهد و ناظر این صحنه نبودم ، حالا بعد از آن چه روزی اتفاق افتاد و چه روزی عراقی ها آمدند و کنار کرخه زمین گیر شدند در حوصله این جلسه نمی گنجد چون نیاز به زمان بیشتری برای بازگو کردن آن است . فقط این را می گویم که هشتم مهر اولین بمباران در شوش اتفاق افتاد و همین هشتم مهر گروهی که به فرماندهی غلامعباس قلاوند از شوش دفاع کرد اولین گروهی است که با عراقی ها مواجه شدند . و اتفاق بمباران دوم بعد از این حادثه ساعت 16:30 توسط دو یا چهار میگ عراقی بود که ساختمان های پشت کارخانه ی یخ را بمباران نمودند و ما چون سن و سال آنچنانی نداشتیم و فقط در مدرسیه دوره ی آموزشی را پشت سرگذاشته بودیم و یک کارت سفید بزرگ تحت عنوان بسیج مستضعفین به ما داده بودند به عنوان نیروی کمکی در محل بمباران حاضر شدیم و در اینجا نیز صحنه ی دلخراشی را مواجه شدیم ، آوار روی سر خانوارها فرود آمده بود ، روز بعد مشخص شد که توسط همین بمباران 14 نفر شدند و در واقع در دومین بمباران ما اولین شهدای ناشی از حمله ی هوایی دشمن را تقدیم انقلاب اسلامی نمودیم و بیشترین شهدای این بمباران از خانواده ی «قربانی ، یگانه خواه و ذبیح » بودند که در پایان جا دارد برای شادی روح این شهیدان فاتحه ای بخوانیم .
حاج غلامعباس قلاوند ، شهید زنده ی شهرستان شوش به مدت 44 دقیقه به خاطرات ناگفته ای اشاره کرد که شنیدن این خاطرات برای نسل سوم و چهارم و حتی آن نسل اولی ها که دقیقا با موضوع آشنایی ندارند خالی از لطف نیست .
وی گفت : هشت سال دفاع مقدس درس های زیادی را به ملت شریف و همیشه در صحنه ی ایران اسلامی و حتی ملت های سایر کشورها داده است و خدا را شکر با همین دستاوردها ، نظام مقدس جمهوری اسلامی توانست مسیر انقلاب اسلامی را هدایت کند و در تمام صحنه ها از این دستاورد استفاده کرد و چون بنا بر این است که به صورت اشاره ای به مسائل بپردازم خیلی خلاصه گویی می کنم .
وی تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی را اولین دستاورد دفاع مقدس دانست و در این خصوص اظهار نمود : همین باعث شد که ما در حال حاضر از نظر صنایع دفایی تقویت شویم که دشمن اصلا به فکر حتی پرتاب یک موشک به این سرزمین مقدس نباشد ؛ چون می دانند که ایران بلافاصله مقابله به مثل می کند و اگر هم با توجه به مشکلاتی که در جامعه وجود دارد و چند ماهی است با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم ؛ خصوصا در زمینه ی اقتصاد و معیشت مردم ؛ اگر از آن دستاوردها یعنی « فرهنگ ایثار و شهادت و فرهنگ مقاومت» را که همه همدل ، هم فکر ، هم رأی بودیم و برای یک هدف و آن حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بود ؛ اگر امروز هم آن اتحاد صورت بگیرد قطعا از جبهه ی اقتصادی هم با سربلندی عبور خواهیم کرد و این را نباید بحران دانست و اصلا قابل مقایسه با دوران دفاع مقدس نیست چون آن موقع کاملا دستمان خالی بود در حالی که در حال حاضر از هر نظر دستمان پر است .
وی در ادامه به خاطرات خود اشاره کرد و افزود : یک بخش از خاطراتم مربوط به شروع جنگ تحمیلی در مرزهای « شلمچه و شوش »است و بخش دیگری از خاطراتم مربوط به خارج از کشور است که آن هم بازتاب عملیات رزمندگان اسلام تا زمانی که خارج از کشور بودم می باشد . و چون قرار است فشرده صحبت کنم به ابتدای جنگ برمی گردم یعنی اول تصویری را برای شما که در جلسه حضور دارید و آنهایی که این مطلب را در فضای مجازی مطالعه می کنند بتوانید به تصویر بکشید هر چند شنیدن کی بود مانند دیدن ؛ همه می دانند که رسما جنگ 31 شهریور1359 آغاز شدو تحرکاتی که دشمن در جنوب غربی داشت مربوط به روزها قبل از این تاریخ است ؛ در آن زمان سپاه پاسداران در وضعیت کاملا چریکی به سر می برد و درواقع حافظ امنیت داخلی کشور بود و کاربرد جنگ و یا جنگیدن را نداشت چون نه آموزش های نظامی را دیده بود و نه نوع سلاح هایی که در اختیار داشتیم به درد جنگ می خورد ما به خاطر همین سپاه از سراسرشهرهای استان خوزستان افرادی را به عنوان اولین گروه به لشگر 93 زرهی خوزستان فرستاد تا دوره ی آموزش نظامی را فرا گیرند و از شوش من و شهید سردار صفر احمدی و یکی دیگر از بچه های سپاه که بعدها کلا از سپاه خارج شد به اهواز اعزام شدیم ؛ هنوز این دوره به طور کامل تمام نشده بود که یک سری زمزمه ها شد که لشکر 93 زرهی خوزستان نیروهایی را به شما غرب کشور اعزام می کرد ؛ از فرمانده لشکر که علت را جویا شدیم تأیید کرد که دشمن در غرب کشور یک سری تحرکات و مانورها انجام می دهد و از هر مانور یک سری از ادوات نظامی را جا می گذارد و آنها را حفظ می کند و احتمال آن می رود که در جنوب غرب هم این مانورها را انجام دهد و بر همین اساس سردار علی شمخانی نیروها را فراخوان نمود و طبق برنامه قرار شد به مرز شلمچه برویم .
این جانباز سرافراز شوشی در ادامه خاطر نشان نمود : در شلمچه مستقر شدیم که هنوز جنگ شروع نشده بود ؛ مقرری خارج از پاسگاه شلمچه داشتیم و در آنجا مقداری از نیروهای ارتش و سپاه حضور داشتند ولی اخبار را از طریق پاسگاه حدود می گرفتیم ، این پایگاه در نوار مرزی بین ایران و عراق قرار دارد و ایرانی هایی که مقیم کشور کویت و یا عراق بودند از طریق این پاسگاه به ایران تردد می کردند .
قلاوند در ادامه تصریح نمود : هر چند که آغازگر جنگ تحمیلی عراق بود ولی با این حساب منتظر بودیم که عراق درگیری را آغاز کند ؛ فکر و اندیشه ی ما این بود نهایتا یک درگیری شروع می شود و نهایتا پس از یک ماه خاتمه می یابد و بی شک با پیروزی ما این جنگ خاتمه می یابد .در همین حال عده ای از بچه ها درخواست مرخصی داشتند و ما هم چون فرمانده بودیم آن موقع درخواست بچه ها را با شهید محمد جهان آرا در میان گذاشتم ؛ ایشان برای موافقت با مرخصی مرا نزد علی شمعخانی فرستاد و در پاسخ این درخواست گفته شد که تقسیم بندی کنید و به متأهل ها 48 ساعت و به مجردها 24 ساعت مرخصی داده شود ؛ با توجه به این که تا مرز 15 کیلومتر بیشتر فاصله نداشتیم در حالی که در حال تنظیم برگه ها مرخصی بودم همه ی نیروها فراخوانده شدند و آماده باش صد درصد دادند و گفتند هر لحظه ممکن است جنگ شروع شود و جنگ کاملا نابرابر شروع شد .
شهید زنده ی شهرستان شوش افزود : در حالی که حدود یک سال و نیم از پیروزی انقلاب نوپای ما سپری شده بود و ما از نظر «نظامی ، اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و... » متزلزل بودیم ، ارتش هم در شرایطی بود که در آن زمان برخی از فرماندهان هنوز باورشان نشده بود که انقلاب به پیروزی رسیده است و خیلی از موارد دیگر که که مجالی برای گفتن آنها نیست ؛ خلاصه درگیری ساعت 17 آغاز گردید و با توجه به نوع سلاح هایی که در اختیار داشتیم کاری از دستمان بر نمی آمد تا این که فرمانده ی پاسگاه حدود رفت و از اسلحه خانه یک اسلحه ی نارنجک انداز آورد و برای اولین بار بود که چنین سلاحی را به چشم می دیدیم ،گلوله ی این اسلحه پرتقالی شکل بود و همانند تفنگ های تک لول عمل می کرد و کاربرد این گلوله این بود که می توانست تانک را از حرکت متوقف نماید .کل مهمات ما یک نصفه گونی بود و سلاح ما هم ژـ3 بود ؛ مهمات را برای مواقع محاصره ی احتمالی نگهداری می کردیم .یک سری نارنجک دستی هم به کمر بسته بودیم اما همانند دشمن نه تانکی در اختیار داشتیم نه توپی و نه خمپاره ای . آنهایی هم که از نظر جسمی و هیکل ، تنومند نبودند حمل مهمات برای آنها بسیار سخت بود ؛ فردی به نام راهداری می گفت : « من خودم را نمی توانم جا به جا کنم مانده ام که این گونی مهمات را چطوری با خود حمل نمایم .» با توجه به این که من به اتفاق شهید سردار سرلشکر حسن درویشی و راهداری قبل از پیروزی انقلاب به باشگاه ورزشی می رفتیم .هم زیبایی اندام کار می کردیم و هم گاها به وزنه برداری مشغول می شدیم .اما با این وجود حمل یک نصفه گونی فشنگ برای هر نفر طاقت فرسا بود و از طرفی چون سرزمین شلمچه مسطح بود و سنگری هم وجود نداشت به زحمت جا به جایی را انجام می دادیم .
جانباز سرافراز حاج غلامعباس قلاوند در ادامه به هدف دشمن که قصد داشت تا یک هفته خود را به تهران برساند اشاره کرد و گفت : دشمنی که می خواست حداکثر تا یک هفته خود را به تهران برساند و جشن پیروزی را در پایتخت ایران بگیرد ولی با این وجود نیروهای ایرانی با همین اندک مهمات مقاومت های جانانه ای در مقابل دشمن داشتند و برای حفظ خاک شهدایی را تقدیم کردیم و تعدادی هم مجروح دادیم ؛ در پاسگتاه حدود من تیربارچی بودم ؛ آنقدر با این تیربار شلیک کرده بودم که لول این اسلحه گرم شده بود و از شدت گرما خم شد و عملا از کار افتاد که ناگهان خمپاره ای در پاسگاه حدود افتاد که در واقع تنها پاسگاه بتی مرزی بود ؛ به هنگام برخورد خمپاره در محوطه ی داخلی پاسگاه آن لحظه 80 نیروی در پایین و یکی دونفر هم بالا بودند .
قلاوند با توجه به کمی وقت خاطره ی خود در شلمچه را خلاصه نمود تا به خاطره ی خود به شوش اشاره کند که در این راستا اظهار داشت : به اهواز برگشتیم و گزارش کار را به علی شمعخانی دادیم ؛ ایشان مجددا دستور داد که با نیروی جدید به مرز خرمشهر برگرد ولی با من اجازه گرفتم تا به شهرم شوش برگردم چون دشمن در منطقه ی فکه هم تحرکاتی را انجام داده بود ؛ شمعخانی هم بدون کوچکترین مخالفت و مقاومتی این اجازه را داد تا به شوش برگردم .
جانباز قهرمان شوشی از این لحظه به بعد خاطرات خود را به آغاز جنگ در شوش اختصاص داد و در این خصوص عنوان نمود : وقتی به شوش آمدم به قول سرهنگ علی احمدی هنوز شهر آرام بود و مردم در حال رفت و آمد بودند ولی ما که جز رزمندگان بودیم می دانستیم که دشمن از سمت فکه در حال پیشروی به طرف شوش بود ؛ به هر حال ما « نوع لباس ، ادوات و تجهیزات » دشمن را گزارش دادیم تا حداقل دشمن را از نظر ظاهری و ساز و برگ بشناسند ؛ به هر حال نیروهای اندکی را آماده کردیم ، شب اطلاع دادن که عده ای از نیروهای ارتش با قطار به اندیمشک می رسند و محل مأمورتشان آمده به شوش است ، به همین منظور نزد آقای توکلی که آن زمان بخشدار شوش بود رفتیم تا امکانات مورد نیاز را برای انتقال نیروها از اندیمشک به شوش را در اختیارمان بگذارد ولی متأسفانه همکاری نکرد و این شد که مستقیما وارد عمل شدیم و به شخصه یک بنز ده تن بر ای جابه جایی نیروها ردیف کردم و تا صبح نیروها را به میدان بسیج که آن موقع محل سکونت نبود و کشاورزان به کاشت ، داشت و برداشت حصول خود مشغول بودند انتقال دادیم ؛ با همکاری مردم یک صبحانه به نیروها دادیم و سپس نیروها را به ساحل رودخانه ی کرخه انتقال دادیم در این منطقه یک معدن شن وجود دارد ؛ نیروهای ارتش در همین معدن شن مستقر شدند و چون مقرارت و فرامین خاص خود را داشتند در کارشان به خودمان اجازه ندادیم که دخالت کنیم و تعدادی از نیروهای سپاه را در مقرر سپاه برای نگهبانی و محافظت نگه داشتیم که برخی از عزیزان از جمله سردار حشمت حسن زاده از من ناراحت شدند که چرا ما باید در مقرر سپاه بمانیم ؟ به آنها گفتم : « در حال حاضر قصد درگیری مستقیم با دشمن را نداریم ، اجازه دهید ما بریم و در فرصت مقتضی شما هم به جمع ما ملحق خواهید شد .»
حاج غلامعباس قلاوند که خود را برای جانفشانی برای دفاع از شهرش و جلوگیری از سقوط شهر پیامبر باران آماده کرده بود در این بخش از خاطراتش اظهار داشت : به سمت درخت ها و درختچه هایی که سرهنگ احمدی به آن اشاره کرد در حرکت بودیم ؛ نیروها را به دو قسمت تقسیم نمودم ؛ تعدادی از نیروها را در اختیار برادر حاج سعید سواعدی قرار دادم و محل حرکت آنها را مشخص نمودم و تعدادی از نیروها را از مسیر دیگری با خود بردم ؛ صدای « نفر بر و تانک های » دشمن به گوش می رسید؛ وقتی که عراقی ها به ساحل رودخانه ی کرخه رسیدند ؛ برخی از آنها به خاطر گرما در رودخانه آب تنی می کردند فکر نمی کردند الان در مقابل خود نیروهایی را می بینند که از ورود آنها به شهر مقدس شوش مقاومت می کنند ؛ چون از مرز تا ساحل رودخانه ی کرخه بدون زحمت پیش آمده بودند .
خاطرات اولین فرمانده ی عملیات 8 مهر 1359 شهرستان شوش از این به بعد که دستور آتش را می دهد خواندنی تر است به طوری که یادآور شد : خیلی از بچه ها از شکلیک کردن خودداری می کردند و بر این عقیده بودند ممکن است نیروهای خودی باشند که از مرز عقب نشینی کرده اند ولی چون من در شلمچه رو در رو با بعثیون عراق جنگ کرده بودم و با نوع لباس آنها آشنایی داشتم به آنها اطمینان دادم که اینها نیروهای عراقی هستند ؛ ((ضمن این که نیروهای ارتشی که حفاظت از مرز را داشتند یک روز قبل روی پل بخشداری آمده بودند و سعی کرده بودیم که آنها را به منطقه برگردانیم ولی حاضر به برگشت نبودند و تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که مقداری از سلاح های آنها را گرفتیم تا در مقابل دشمن به جای همین نیروهایی که عقب نشینی کرده بودند از سقوط شهر جلوگیری کنیم .)) خلاصه درگیری آغاز شد ؛ عقربه های ساعت 13 را نشان می داد ؛ آب قمقمه ی بچه ها کاملا تمام شد ؛ آب هم از رودخانه ی کرخه آوردن بسیار سخت و دشوار بود ؛ چون ما سنگری نداشتیم و با کوچکترین حرکت در تیررس مستقیم اسلحه های سبک دشمن بودیم و در مجموع آنها بر ما مشرف بودند ؛ من و شهید صفر احمدی همه ی قمقمه ها را جمع کردیم و داوطلبانه به طرف رودخانه راه افتادیم و با توکل به خدا همه ی قمقمه ها را پر از آب کردیم بدون این که دشمن ما را ببیند و آب را به بچه ها رساندیم ؛ درگیری مجددا ادامه پیدا کرد ؛ من یک آر.پی.جی دستم بود و این تنها آر.پی.جی سپاه ناحیه ی شوش بود و واقعیت امر این بود که من اصلا تا آن لحظه با این سلاح کار نکرده بودم و حتی آموزش دست گرفتن آن را هم ندیده بودم ، یکی از بچه های سپاه به نام ابوالقاسم ابراهیمی گلوله آماده می کرد ؛ در مجموع هفت گلوله در اختیار داشتیم و من یادم می آید چهار گلوله شلیک کردم و ؛ البته خیلی از عراقی ها را در همین رودخانه با کلت کمری و اسلحه ی ژ ـ 3 با مصافتی به درک واصل می کردیم .اما آن چهار گلوله ی آر.پی.جی یک رعب و وحشت عجیبی در دشمن ایجاد کرده بود و فکر می کردند یک نیروی عظیمی در مقابل آنها در حال مقاومت هستند و از طرفی فکر می کردند که نیروهای ایرانی چون از مرز تا ساحل رودخانه ی کرخه در مقابل آنها مقاومتی نکرده اند به این دلیل بوده که حسابی آنها را جلو بکشانند و فریبشان بدهند تا همه را تلف نمایند ، چون نیروهای خودی بعدها از اسیرانی که در عملیات های مختلف از جمع عملیات ظفرمند فتح المبین به دست ما افتاده بودند این حرفا را شنیده بودند .
قلاوند افزود : سلاح ابوالقاسم ابراهیمی گیر کرد ، خوب بود که من چفیه ای دور گردن داشتم با همین چفیه سلاح وی را تمیز کردم و در حین چرخش که سلاح را به ابراهیمی دادم مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفته و مجروح شدم و لذا به خاطر شدت مجروحیت مرا به خارج از کشور برای مداوا اعزام نمودم و بعدها متوجه شدم که همین مقاومت و پایداری عده ای از بچه های سپاه شوش باعث زمین گیر شدن نیروهای عراقی شده و دیگر ورود به شوش را از ذهنشان خارج کرده بودند خداوند را شکرگزاری نمودم که هر چند به خاطر قطع نخاع تا زمانی که عمر دارم بر روی ویلچر باید زندگی کنم اما این مجروحیت را برای خود افتخاری می دانم که مانع سقوط شهرم شده است .
وی در ادامه به نحوه ی عقب بردنش بعد از این که مجروح شد اشاره کرد و تصریح نمود : در آن شرایط انتقال یک مجروح به پشت جبهه بسیار سخت و دشوار بود ؛ خصوصا در نقطه ای که من مجروح شده بودم و دشمن چون هم سنگر داشت و هم بر روی بلندی قرار داشت به ما کاملا اشراف داشت ؛ زمانی هم که تیر خوردم تشهد خود را خواندم و از خدا تشکر نمودم که به تصور خودم به آرزویم رسیده و دارم شهید می شود و در نهایت بیهوش شدم و با چه رنج و مشقتی شهید حسن درویشی و شهید صفر احمدی مرا به پشت جبهه انتقال دادند و به بیمارستان نظام مافی که در زمان جنگ به آن بیمارستان شهدای شوش می گفتند منقل دادند ولی آنها گفتند که اصلا کاری از دست ما ساخته نیست و لذا مرا به پایگاه چهارم شکاری دزفول برده و وقتی هم در آنجا نمی توانند کاری انجام دهند با هواپیمای سی ـ 130 ارتش مرا به تهران انتقال می دهند ، هفت ماه در تهران ماندم و در تاریخ 7فروردین 1360 مرا به خارج ازکشور انتقال دادند .
سرهنگ علی احمدی از آزادگان سرافراز هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش به یکی از ناگفته های جنگ در ساحل رودخانه ی کرخه اشاره کرد و گفت : با توجه به این که اینگونه عملیات هایی نظیر عملیات 8 مهر سال 1359 به عملیات های چریکی معروف هستند و از آنجایی که هر وقت نام عملیات های چریکی و پارتیزانی به زمان می آید ذهن ها به طرف شهید چمران معطوف می گردد اما به جرأت باید گفتم عملیات 8 مهر1359 که توسط بچه های شوش و به فرماندهی حاج غلامعباس قلاوند اجرا شد اولین عملیات چریکی در تاریخ جنگ های ایران است که متأسفانه در تاریخ جنگ یا به آن اشاره نشده و یا چنان کمرنگ به آن اشاره گردیده که حتی شوشی ها هم از آن بی اطلاع مانده اند و تنها کسانی که به صورت مستقیم در این عملیات بودند اطلاع دارند که من از حاج غلامعباس قلاوند می خواهم بگوید این گروه کوچک شوشی آن هم با دست خالی چه ارتشی را متوقف نموده است .
سرهنگ علی ظهیری در تکمیل سخنان سرهنگ علی احمدی اظهار داشت : دست اندر کاران این شهر به دنبال آن هستند که 2 فروردین سالروز عملیات فتح المبین را به نام « روز مقاومت و پایداری مردم شوش» در تقویم رسمی کشور نام گزاری نمایند ؛ که در این خصوصا باید گفت چون عملیات فتح المبین یک عملیات بزرگ و ملی هست اصلا نام شوش را برای این روز اختصاص نمی دهند و اگر هم موفق به این کار شوند ، نام مقاومت و پایدار شوش تحت الشعاع عملیات فتح المبین قرار می گیرد ؛ لذا عملیات چریکی 8 مهر باید مورد توجه قرار گیرد و دست اندارکاران شهرستان شوش ؛ این روز را برای نام گزاری شوش مدنظر داشته باشند چون به هرحال همین عملیات از سقوط شهر شوش جلوگیری نمود و اگر این عملیات نمود دشمن چهار راه شوش را می گرفت و این یعنی سقوط کل استان خوزستان ، لذا من هم به نوبه ی خود از حاج غلامعباس قلاوند می خواهم موضوع را بیشتر باز کند .
شهید زنده ی شهرستان شوش تقاضای یادگاران هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش را با مهربانی پاسخ داد و خاطر نشان نمود : من یک روز بر روی یک کاغذ اسامی آنهایی را که در عملیات 8 مهر1359 حضور داشتند را نوشتم ولی شاید آمار ما در آن موقع دقیق نباشد اما شما با احتساب چند نفر از بسیجیان مخلص در کنار سپاهیان شوش 24 نفر را در نظر بگیرید که در این عملیات مستقیما حضور داشته اند ؛ « سردار سرلشکر شهید حسن درویش و سردار شهید صفر احمدی دو نفر از این 24 نفر بودند که به عبارتی سرشناس تر از دیگران بوده و الان هم از شهدای شاخص شهرستان شوش می باشند ولی در مقابل یک لشکر مکانیزه حتی اگر بر روی کاغذ هم بخواهی معادلاتی در نظر بگیری صد به صفر است اما همین 24 نفر یک لشکر مکانیزه ی1000 نفره با تمام ادوات و تجهیزات نظامی که دوره های خاص نظامی را نیز گذرانده بودند و با آن مأموریتی که به آنها محول شده بود تا کشورگشایی کنند را به زانو درآورد ؛ ولی لطف خدا را من به عینه در این عملیات کوچک دیدم ؛ چون قرار بود در خرمشهر و در مرز شلمچه اتفاقی برایم رخ دهد و چون تاز خانواده خداحافظی نکرده بودم ؛ آن موقع مجرد بودم و تازه نامزد کرده بودم ، هر چند امکانات ازدواجم آماده بود ولی چون شرایط را استثنا دیدم به خرمشهری رفتم که حتی مردم خوزستان تا مدتها نمی دانست عراق به خرمشهر حمله کرده است و خانواده ی من هم از این حملات بی اطلاع بودند ؛ در آنجا ابوالقاسم ابراهیمی که از اولین سپاهیان بود نیز درکنارم بود که تیری به گوشه ی چشمش اصابت نمود و مجروح گشت ؛ در آن موقع از خدا خواستم آسیب خاصی برایم ایجاد نشود تا برگردم یک خداحافظی جانادنه از والدین و کل خانواده داشته باشم و خود را به خدا بسپارم و در مقابل حکمت و مقدراتش تسلیم باشم .لذا خداوند این توفیق را به ما داد و آمدم خداحافظی جانانه ای با اهل خانواده گرفتم و از حتی اقوام ، فامیل و آشنایان حلالیت طلبیدم و وقتی به سکت ساحل رودخانه ی کرخه رفتم با خدا حرف زدم و گفتم :«خدایا من قولم یادم نرفته ؛ هر طور که خودت صلاح می دانی من در مقابل آن تصمیم راضی هستم و کلا ازدواج را در آن موقعیت منتفی کردم .»
وی افزود : به وضوح در آن سوی ساحل رودخانه ی کرخه دشمن را دیدیم که چقدر تجهیزات دارند ؛ اما چون بچه های ما یک دل بودن ، با هم اتحاد داشتند و ایمانشان قوی بود اصلا ذره ای ترس از کثرت دشمن به دل راه ندادیم و قهرمانانه در مقابل دشمن جنگیدیم ، فکر می کردیم که خداوند ما را مأمور کرده است تا مقابل همین دشمن تا دندان مسلح بایستیم و مقاومت کنیم و اگر توکل خدا و ایمان و اتحاد و یکدلی 24 نیروی سپاهی و بسیجی بی ادعای شوشی نبود بی شک پشت سر ما مردم « شوش ، دزفول ، اندیمشک و حتی اهواز » به دست دشمن می افتاد و کلا خوزستان سقوط می کرد و باز هم می گویم خدا راشاکریم که آن حضور ، آن قوت قلب و آن اعتماد به نفس باعث گردید که ما چنین ساعت با دشمن بجنگیم و دشمن تصور کند که در مقابل یک نیروی عظیم در حال مبارزه است .و مطمئن باشید اگر دشمنان از تعداد اندک نیروهای ما مطلع می شد یک ساعته به اهدافش می رسید .
قلاوند در ادامه به تحریفاتی که از بازگویی خاطراتش در محافل زبان به زبان منقل شده و یا در فضای مجازی به آن پرداخته اند اشاره کرد و گفت : برخی از عزیزان گفته اند که غلامعباس قلاوند پل شهید ناجیان را منفجر کرده که دشمن نتوانسته از رودخانه ی کرخه عبور کند ، همین یکی دوماه پیش برادرعزیزمان « حاج نظرزاده » از تهران که آمده بود برای نوشتن کتاب شوش نزد من آمد و به همراه خود گفت « این برادرمان قلاوند است که پل را منفجر کرد » به صراحت به حاج نظرزاده گفتم : « حاجی شما به عینه دیدی که من پل را منفجر کردم ؟ » گفت :« نه چون ان موقع که در قلعه حضور داشتم و طبقه ی فوقانی قلعه را به بازداشتگاه تبدیل کرده بودیم ، این را شنیدم . » در پاسخ به او گفتم : « در آن زمان اصلا پلی وجود نداشت که من بخواهم در موردش تصمیمی گرفته باشم » عین واقعیت همین است که می شود گفت یک «معجزه ، لطف و عنایت »خداوند می تواند باشد چون این معجزات الهی در طول هشت سال دفاع مقدس شامل حال رزمندگان شده و قطعا از این به بعد هم سایه ی خداوند یکتاست که بر سرمردم شریف ایران است که در غیاب امام زمان(عج) رهبری حکیم را در رأس ولایت فقیه جهان اسلام را هدایت و مدیریت می کند .
قلاوند در بخش پایانی خاطرات خود اظهار داشت : خوب است که به اصالت خودمان برگردیم ، در حال حاضر شرایطی در جامعه ی ما به وجود آمده که حرفی برای گفتن نداریم و گاها محکوم هم می شویم ، مورد داشته ایم که به ما می گویند « اگر از اول انقلاب نمی کردید و یا در مقابل دشمن نمی ایستادید این سرنوشت ما نبود . » از کسانی این حرفا رو می شنویم که اصلا انتظار نمی رود این حرفها را بزنند ؛ قبول دارم ، مسیری که انقلاب در پیش رو داشت این نیست ، «جایگاه انقلاب حداقل در مملکت خودمان درزمانی که من برای مداوا خارج از کشور بودم بازتاب فوق العاده ای داشت » یا عملیات های رزمندگان حتی در خارج از کشور بازتاب بسیار مهمی داشت , در جمله ی آخرم و در جمع بندی سخنانم باید بگویم لطف خدا بود که نیروی خاصی به ما داده بود که در مقابل دشمن نترسیم و خود را نبازیم و اصلا به فکر عقب نشینی نباشیم و همین مقاومت ها باعث شد که بعد از عزل بنی صدر به فرمان حضرت امام خمینی(ره) اتحاد و همدلی بین « سپاه ، ارتش و بسیج » پر رنگ شود و در 2 فروردین سال 1361 عملیات غرورآفرین فتح المبین با رمز یازهرا طی چهار/4 مرحله اجرا شود و دشمن تا مرز بین المللی ایران و عراق به عقب رانده شود .
بخش پایانی دومین طرح آیه های صبر ، طبق برنامه ریزی حاج ناصر پیوست مدیر مجمع اهل بیت ، اختصاص به هفت دقیقه صحبت های سرهنگ علی ظهیری داشت که به نمایندگی از طرف رزمندگان حاضر در جلسه ضمن انتقاد شدید به پیشکسوتان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس شهرستان شوش گفت : دومین طرح آیه های صبر به مناسبت هفته ی دفاع مقدس و سالروز عملیات موفق 8 مهر 1359 که به فرماندهی حاج غلامعباس قلاوند و 23 نفر دیگر از سپاهیان و بسیجیان شوش در ساحل رودخانه ی کرخه اجرا شد و همین عملیات باعث نجات استان خوزستان گردید برگزار شد اما متأسفانه پیشکسوتان و رزمندگان شهرستان شوش نسبت به این جانباز و آیه ی صبر که حق بزرگی گردن « ایران ، خوزستان و خصوصا مردم و رزمندگان شوش » دارد و با توجه به این که همه هم از « روز ـ ساعت و مکان » جلسه مطلع بوده اند اما با نیامدن نسبت به وی کم لطفی کردند و من در ابتدای صحبت هایم این نقد را اعلام می کنم .
وی افزود : حاج غلامعباس قلاوند به ناگفته هایی اشاره کرد که کاملا در این شرایط زمانی به جا و منطقی بود تا همه بدانند اگر دشمن نتوانست شوش را تصرف کند به خاطر مقاومت و پایمردی فرزندان این دیار خصوصا غلامعباس قلاوند است اما به یک نکنه اشاره نکرد و من صحبت های ایشان را با اشاره به این نکته کامل می کنم ؛ عراق زمانی که به ایران حمله کرد با توجه به این که 1600 کیلومتر مرز مشترک داریم از 1200 کیلومتر از این مرز عراق در تاریخ 31 شهریور 1359 وارد ایران شد که این 1200 کیلومتر پنج استان « خوزستان ، ایلام ، کرمانشاه ، کردستان و آذربایجان غربی» در بر می گیرد و شاید 50 درصد نیروهای خود را به اشغال کامل استان خوزستان اختصاص داده بود یعنی اگر با 12 لشکر و 30 تیپ حمله کرد ؛ به خاطر اهمیت خوزستان از نظر « سیاسی ، اقتصادی ، امنیتی ، اجتماعی و فرهنگی » 50 درصد این نیروها را به این استان اختصاص داد .
وی افزود : عراق از پنج محور وارد استان خوزستان شد ، « از محور شلمچه رفت آبادان را محاصره کرد و خرمشهر را اشغال نمود که البته عده ای از فرزندان خرمشهر 34 روز توانستند از سقوط خرمشهر جلوگیری کنند ـ از محور طلائیه تا دب حردان به قصد این که اهواز را اشتغال کنند جلو آمد ـ از محور چزابه تا نزدیکی حمیدیه جلو آمد که 20 کیلومتر اهواز می باشد ـ از محور شرحانی تا پل نادری جلو آمد که نیروهای سپاه و بسیج شهرستان های دزفول و اندیمشک مانع پیش روی آنها شدند و از محور العماره به طرف فکه آمد که از فکه به قصد اشغال شوش ؛ سایت 4 و 5 موشکی ایران که آن زمان توسط آمریکا ساخته شده بود و آن طور که می گویند ؛ این دو سایت به شعاع 600 کیلومتر را پوشش می دادند را پشت سر گذاشت تا ساحل رودخانه ی کرخه جلو آمد ، البته اگر به مدت 18 ماه در ساحل رودخانه ی کرخه تا عملیات ظفرمند فتح المبین ماندگار شد ، به خاطر اجرای عملیات 8 مهر1359 به فرماندهی حاج غلامعباس قلاوند بود که اگر ما اکنون دور هم جمع شده ایم تا گرامی بداریم خاطرات این عملیات را از زبان این فرمانده ی قهرمان ، به خاطر آن است که این عزیز ارزشمند گردن همه ی ما حق دارد .
وی در ادامه ی سخنان خود توجه حاضرین در دومین طرح آیه های صبر را به این نکته جلب کرد و خاطر نشان نمود : مقدمه ای را که گفتم برای این است مکه به این موضوع اشاره کنم که ؛ اگر دوستان مانع نمی شدند و عراق از رودخانه ی کرخه عبور می کرد و جاده ی «اهواز ـ اندیمشک » را می گرفت مطمئن باشید خوزستان به طور کامل سقوط می کرد ، چون گلوگاه استان خوزستان همین جاده ی ترانزیت است و از طرفی از اندیمشک به بالا جز حوزه ی استحفاظی استان لرستان است و اگر نیروهای بومی شوش به فرماندهی قلاوند جلوی لشکر یک مکانیزه ی عراق را نمی گرفتند که دشمن تصور کند چندین لشکر در حال مبارزه با عراقی ها است ؛ حداقل شوش به تلی از خاک تبدیل می شد ، خوزستان سقوط می کرد و قطعا اگر می خواستیم برای آزادسازی مناطق اشتغال شده عملیات هایی را در نظر می گرفتیم هم به ادوات و تجهیزات بیشتری نیاز داشتیم و هم می بایست شهدا ، جانبازان و ازادگان بیشتری را هدیه می دادیم ، هم معلوم نبود جنگ چندسال دیگر به درازا کشیده می شود و از طرفی دوران بعد از جنگ هم برای بازسازی مناطق تخریب شده می بایست هزینه های بیشتری را متحمل شویم و از نظر اقتصادی با بردن نفت و گاز ؛ خوزستان سال ها نمی توانست قد بلند کند .
حاج ناصر پیوست مدیر مجمع اهل بیت (ع) در خصوص نقد سرهنگ علی ظهیری اظهار داشت : بنای ما این بود که بیشتر دوستان رزمنده و همرزمان حاج غلامعباس قلاوند دور هم جمع شده و به خاطره گویی بپپردازند لذا ما به صورت عمومی اطلاع رسانی نکردیم و اگر از طرفی سه نفر از رزمندگانی که به صورت خاص از آنها دعوت شده بود به خاطر مشغله ی کاری از این که نمی توانند در جلسه حضور یابند رسما عذرخواهی نمودند .
در پایان لوح سپاسی به رسم یادبود از طرف مجمع اهل بیت به فرمانده ی قهرمان ، شهید زنده و جانباز سرافراز حاج غلامعباس قلاوند اهدا شد .