12222025دوشنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۴۰۹۰۱5771

گروه تئاتر اندیشه پس دو سال وقفه با نمایش عروسکی « شهر موشها » در تابستان 1405 تولید نمایش را از سر می گیرد

به گزارش روابط عمومی گروه تئاتر اندیشه وابسته به انجمن هنرهای نمایشی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شوش ؛ پس از دو سال وقفه به خاطر نداشتن تعهد اخلاقی برخی از بازیگران ؛ سرانجام این گروه به کارگردانی عباس کرم الهی در تابستان سال 1405 با نمایش کودک « شهر موشها »  نوشته ی فرهاد توحیدی تولید  نمایش خود را از سر می گیرد .

به گفته ی عباس کرم الهی این پروژه در سال 1363 به فیلمنامه نویسی « فرهاد توحیدی » و کارگردانی « مرضیه برومند » در سینماهای کشور اکران شد و پس از آن در صفحه تلویزیون برای کودکان ونوجوانان به اجرا در آمد و تا کنون به صورت نمایش بر روی صحنه ی در جنوب کشور و در کل استان های زاگرس نشین نرفته   است و ما بر آن شدیم که با کسب اجازه از فرهادتوحیدی سناریونویس ؛ این نمایش را با همان شخصیت ها در شوش اجرا نمائیم.

وی افزود : در این راستا چند خانواده با تماس تلفنی آمادگی فرزندان خود را جهت بازی در این نمایش  اعلام نموده  و ما هم گفتیم به شرط حیات  ابتدا تست بازیگری خواهیم گرفته چون این نمایش در خالی که شیرین است برای کودکانی که باید حفظ کنند تا حدودی سخت است  . در حال حاضر نام بازیگری را به دو دلیل نخواهیم برد اول اینکه تا زمان تست بازیگری  9 ماه فرصت داریم و دوم اینکه ممکن است عده ایی حسود خانواده ایی را از کار دلسرد نمایند .


تفسیر: ظاهراً این نمایش که در سال 1363 تولید شده است ؛  از الگوی هجرت بنی‌اسرائیل از مصر به رهبری موسی(ع)، و غرق شدن فرعون در دریا استفاده کرده است. به این ترتیب می‌توان گفت که موش‌ها نماد بنی‌اسرائیل هستند و گربه ی  سیاهی که آنها را تعقیب می‌کند در حکم فرعون.

تفسیر: همانطور که موش کور اشاره کرد این ماجرا، سابقه دارد. در حکایت تولد حضرت موسی(ع)، مادرش یوکابد از ترس سربازان فرعون، موسای نوزاد را در سبدی که از نی بافته بود گذاشت و در رود نیل رها کرد. فرعون به سبب پیشگویی منجمانش به دنبال قتل کسی بود که حکومت او را در آینده متزلزل خواهد کرد و به این سبب نوزادان زیادی را کشت ولی به قتل موسی موفق نگشت.


شهر موش ها ... موش‌ها، شهر زیبایی ساخته‌اند و سرمستانه زندگی می‌کنند. روزی در رودخانه، نوزاد یک گربه ی  سفید را در یک سبد می‌یابند. مادر این نوزاد در یادداشتی سفارش کرده که یابندگان با فرزندش مهربان باشند. وقتی موش کور از ماجرا اطلاع می‌یابد، در جمله‌ای ابراز تعجب می‌کند و می‌گوید: «یک بچه روی آب! درست مثل قصه‌ها! حتماً حکمتی داشته». او در ادامه به بچه موش‌ها خبر می‌دهد که گربه ی  سیاه، پدر این گربه را کشته و اکنون به دنبال کشتن خود اوست. آنها در نهایت گربه ی  سیاه را شکست داده و گربه ی سفید را به مادرش می‌رسانند.

شخصیت‌ها
کپل:
معروف ترین عروسک مدرسه موش‌ها بود. شاید به خاطر همین است که مرضیه برومند فقط همین یکعروسک را نگه داشته و داده به موزه سینما. خیلی چاق و شکمو بود و همین خصوصیاتش همیشه کار دستش می‌داد. مثل آن سکانس در شهر موش‌ها که زنگ خطر را با زنگ ناهار اشتباه کرده بود.بچه موش‌ها فرار می‌کردند و کپل ذوق می‌کرد: «آخ جون، امروز 2 بار 2 بار ناهار می‌دن!» 

نارنجی: «صبح به خیر بچه موش‌ها»- «صبح به خیر نارنجی»!- «ایش، حالم به هم می‌خوره از این بچه موش‌های بی تربیت» اگر همه سین‌ها و شین‌ها را چیزی بخوانید بین س و ش و چ، حتما نارنجی یادتان می‌آِید، دختر لوس و ننر و بچه پولدار مدرسه که همیشه لباس نارنجی تنش بود و همه مسخره اش می‌کردند. به جای نارنجی معتمد آریا حرف می‌زد.

سرمایی: موقعی که عروسک‌ها تازه داشتند ساخته می‌شدند، یک روز صوفیا محمودی ـ شاعر میرم مدرسه ـ می‌رود توی کارگاه و یک کلاه بر می‌دارد و می‌گذارد سر یکی از موش‌ها. بعد هم می‌گوید: «ببین چقدر قشنگ شده. انگار سردشه» این طوری سرمایی به وجود می‌آید. آزاده پور مختار صدای سرمایی و موش موشک را در می‌آورد. یادتان هست؟ موش موشک دلش می‌خواست برود مدرسه پیش برادر بزرگش، دم باریک.

دم باریک: مرضیه برومند این موش را بیشتر از بقیه دوست دارد. چون خیلی بدبخت بیچاره بود و کپل اذیتش می‌کرد. شخصیت ظریفی داشت که ایرج طهماسب خوب توانسته بود درش بیاورد. برای خواهرش می‌خواند: «موش موشک من، می‌خوره غصه، که نمی‌تونه بره مدرسه»

دم باریک: شاگرد شیطان کلاس بود. همه را اذیت می‌کرد. راه دستش هم نارنجی بود و کپل. توی گوش نارنجی صدای گربه در می‌آورد و او را می‌ترساند و رئیس تیم مسخره کردن کپل بود. راضیه برومند به جایش حرف می‌زد.

عینکی: تنها بچه مثبت و مبصر کلاس بود. حرص همه را در می‌آورد. برپا و برجاهایش با صدای مهدی میگانی و رضا پرنیان زاده، توی ذهن همه مان مانده.


گوش دراز: «دیو، دیو، دارم می‌شنوم...» گوش دراز با صدای کامبیز صمیمی‌ مفخم این طوری همه چیز را می‌شنید. وقتی آقا معلم نزدیک می‌شد می‌فهمید، چون می‌گفت: «صدای پای یک موش بزرگ را می‌شنوم»

خوش خواب: تا همه بچه موش‌ها ساکت می‌شدند صدای خرو پف او شنیده می‌شد، یک بالش به گردنش چسبیده بود و چشم‌هایش از یک حدی باز تر نمی‌شد، تا از خواب می‌پرید می‌گفت: «من کی‌‌ام؟ این جا کجاست؟» و بچه موش‌ها  غش می‌کردند از خنده.

معلم: «بنشینید بچه موش‌های عزیز!» معلم بچه موش‌ها اعصای آهنینی داشت و به بچه‌ها با حوصله زیاد چیز یاد می‌داد. به جای معلم ناصر غفرانی حرف می‌زد.

موشی رو می‌شونه: این را دیگر عمرا یادتان بیاید «من موشیرو می‌شونه، هیچ جا ندارم خونه، یوکوساها جهانگرد، یعنی من هست جهانگرد» «موشی رو می‌شونه» اسم این موش ژاپنی کاراته کار بود.

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست