04272024شنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۰۱۱۱۴4650

خاطرات انقلاب شوش ـ قسمت سوم گمنامان انقلاب

به قلم ـ استاد جعفر دیناروند

واقعیت این است که شوش مانند شهرهای ایران دارای اشتراکات فراوانی بود اما وجود تفاوت نیز قابل تامل است.شوش مانند سایر شهرهای ایران دارای مراکز فساد و مشروب خواری نبود.البته این بدان معنی نیست که کسانی وجود نداشتند که فاسد باشند بلکه منظور علنی بودن چنین فسادهایی است.

علت عمده ی آن قدرت مذهبی مردم خصوصا افراد بازاری بود که اجازه ی چنین کاری را نمی دادند.این ها را باید گمنامان زمان نامید.شاید افسوس امروز من از این بابت باشد که چرا این افراد فراموش شده اند؟چرا نامی از آن ها آورده نمی شود؟چرا از امثال ما که گواه بر انجام فعالیت های آن ها بودیم برای معرفی استفاده نمی کنند؟و چرا به نام سمینار یا همایش از این چنین افرادی دعوت نمی شود گرچه بسیاری در قید حیات نیستند و فرزندانی در شوش دارند.معرفی و قدردانی از چنین افرادی،پای بندی به قدرشناسی است.گذشت زمان،حقایق را پنهان نکند.بدل ها نباید جای اصلی ها را اشغال کنند.نوآوری در افراد مانعی بزرگ در شناسایی گذشتگان می شود.این آفتی بزرگ است.

بنابراین در مورد انقلاب در شوش باید گفت:

انقلاب در شوش دارای دو چهره ی متفاوت بود.اول وجود افراد متدین قدیمی،سنتی و مقید به اجرای مراسمات که سنبل آن ها تعزیه حسینی شوش بود.اکثریت این افراد، بازاری و مشغول کسب و کار بودند.تعدادی از آن ها گردانندگان مساجد و مجریان مراسم ماه محرم،محسوب می شدند.این مراسم بیشتر در عباسیه  دانیال و حسینیه ی اعظم برگزار می شد.

«مرحوم حاج عبدالنبی زربخش، برادران افسری،مرحوم عبدالحسین دانیالی، مرحوم حاج غلامعلی صفارزاده، مرحوم پاکزادی، مرحوم حاج ملا محمد نمره پز، حاج محمد علی کله، حاج رضا کربول، مرحوم کلانتر ، حاج ملک محمد یاحسن ، حاج ملا غلام میرشکاک ، اسدالله اسدزاده و حاج علی مسجدی» را به خوبی به یاد دارم.هیئت های زنجیر زنی و سینه زنی به وسیله ی آن ها رهبری می شد.نقش های تعزیه،تقسیم بندی کار،مسئولیت نظم و انضباط،دادن تعهد به پاسگاه به وسیله ی افراد معدودی از همین قشر انجام می گرفت.

آن ها مورد قبول مردم بودند و در عین حال حکومت به آن ها احترام می گذاشت.علت احترام به دلیل پشتیبانی از رژیم نبود بلکه افرادی خیر خواه بودند که علاوه بر مذهبی بودن در کمک به فقرا خصوصا در روزهای نزدیک به نوروز فعالانه شرکت می کردند.تصاویر متعددی از کارهای آن ها موجود است.نمونه های این کار را می توان در اعطای وسایلی مانند کفش،دوچرخه و لوازم التحریر به دانش آموزان بی بضاعت،ذکر کرد.

وجود خواروبار مانند آرد،برنج و حبوبات بر روی میزی در محوطه تنها درمانگاه آن زمان و آزادی افراد در برداشتن از آن ها نیز نمونه ی دیگری از این کارهاست.دادن قرض الحسنه ها برای ازدواج نیز  به وفور به وسیله این بازاریان صورت می گرفت.من شاهد چنین کارهایی بودم.این افراد در برگزاری تظاهرات،برنامه های انقلابی،فعالیت های ضد رژیم بسیار کم رنگ و محتاط تلقی می شدند.من در تمام تظاهراتی که شرکت داشتم تنها فرد مورد تایید را که مستقیم وارد گردید، حاج محمدعلی کله را دیدم.ملا غلام میرشکاک هم تنهایی در آخراسفالت و در میدان آن فریاد زد و بر علیه رژیم فعالیت می کرد.من دقیقا او را دیدم.

آن چه در این مورد قابل مقایسه بود و نقطه ی مشترک محسوب می شد،مذهبی بودن آن ها بود.آن ها افرادی ترسو نبودند و من می توانم شهادت دهم که شجاعت فراوانی نیز داشتند اما چون تجربه ی بالایی داشتند به صورت علنی کارهایی را انجام نمی دادند.یکی از همین افراد به من و یکی از بچه های آخراسفالت پیشنهاد داد تا پاسگاه را منفجر کنیم.او گفت که هر مقدار که پول بخواهید می دهم اما حرکتی انجام دهید.

 

این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم.وی پیشنهاد خرید بمب و وسایل آن را داد.او حتی زمان انفجار را نیز تعیین کرد و معتقد بود که شب بهترین زمان برای این کار است.این نوع افراد فعالیت هایی خاص نیز انجام می دادند که بعد از پیروزی انقلاب شهید بزرگوار دانش آن ها را برای ما تعریف نمود.

آقایان پاکزادی که مغازه ی دوچرخه فروشی داشت، محمود غیاثی که نوحه خوان زبر دستی بود، حاج عبدالنبی زربخش که مغازه دار بود،برادران تویسرکانی که چاپخانه و نجاری داشتند،افسری ها که بزرگان شوش محسوب می شدند،تعدادی از روحانیون خصوصا مرحوم ملا خضیر جلالی که من او را فعالانه دیدم و البته اگر فرصت اجازه دهد به صورت کتاب منتشر شود افرادی بسیاری را می توان اضافه نمود.اسدالله اسدزاده، محمد علی کله، صفارزاده، میرشکاک که ما او را ملا می نامیدیم به وسیله ی آقای حجت الاسلام سید محمدکاظم دانش تایید شدند.

دوم وجود افرادی که روحیه ی اعتراض در آن ها به وفور یافت می شد.جوانانی پر شور که خواهان تغییر و سرنگونی حکومت بودند.این افراد اهل مطالعه و با سواد بودند.تعداد ی از آن ها مانند من دانشجو و به طور مستمر با اهواز و شهرهای دیگر در ارتباط بودند.تفکر اکثریتشان مذهبی بود. البته گرایشات حزبی و گروهی  نیز در آن ها وجود داشت اما در آن زمان نمایان نبود.کسانی که خود را میلیشیا می نامیدند و شعارهای مذهبی داشتند. آن ها با زدن چادر در میدان معلم از گروه ها حمایت می کردند و گاه در تظاهرات به نفع آن گروه شعار می دادند و در یک مورد با عکس العمل منفی مردم روبرو شدند.

در شوش وجود کمونیست ها تقریبا صفر بود.کل فعالیت های آن ها در دو یا سه میتینگ خلاصه می شد.این مراسم هم به وسیله ی افرادی از اندیمشک یا دزفول هدایت می شدند. من در این مراسم آن ها شرکت می کردم تا میزان باورهای مردم را بسنجم.جالب اینجا بود که اکثر این افراد را نمی شناختم چون از شهر نبودند.گروهی به نام سازمان چریک های فدایی خلق که خود را حامی کارگر می دانستند و مردم شوش هرگز آن ها را باور نکردند. معلمانی در مدارس راهنمایی شوش داشتیم که در میان آن ها فعالیت می کردند و علنا خود را کمونیسم می نامیدند.من با تعدادی از آن ها مباحثه داشتم.

در یک مورد یادم هست که در قبرستان آمده بودند.از آن ها پرسیدم که شما به وجود خدا معتقد نیستند پس چرا به قبرستان عباس(گلزار) می آیید؟جوابی نداشتند.تعدادی را نیز در مراسم ختم دیدم و همین پرسش را مطرح کردم.افراد مذهبی با مساجد در ارتباط کامل بودند و تمام دستورات به وسیله ی آقای دانش صادر می شد.این نکته را پاسگاه به خوبی می دانست و به همین دلیل قصد بازداشت او را داشت. من از پاسگاه دلی پر دارم.از بعضی افراد آن دشنام ها شنیدم و تهدید شدم.هنوز هم رفتارهای خشن آن ها را در ذهن دارم.نام همه ی آن ها را می دانم.بسیار بد رفتار بودند.

باید به دو گروه فوق کسانی را نیز اضافه کنم. افرادی که پرشور بودند اما چندان ارتباطی با مراکز علمی نداشتند نیز در این قشر جای می گیرند.من بعضی از آن ها را با خود همراه دیدم و در تظاهرات مختلف حس کردم. افرادی مانند شهید حمید سیلانی از ابتدای حرکت انقلاب فعال بود.گاه او پیشنهاد تظاهرات می داد و برای آماده شدن کفش سبک و ورزشی می پوشید و از من نیز همین را درخواست می کرد. مرحوم علی محمد فرهاد پور، آقای صالح عبیدی، آقای نعمت قصاب نژاد که کارگاه جوشکاری داشت. من با تعجب حضور او را می دیدم و البته انتظاری از این همه فعالیت از او را نداشتم اما واقعا وارد میدان بود.ملک محمد یاحسن هرگز احساس خستگی نمی کرد و همیشه وجود داشت.

میان این دو قشر چندان هماهنگی وجود نداشت.در مراسم ماه محرم که برای قشر اول،برگزاری و برای قشر دوم استفاده از آن در بیان اعتراض بود،تنش هایی به وجود می آمد. آقای دانش معتقد به استفاده از مراسمات در انعکاس اعتراضات بود.مدیریت ایشان حفظ هر دو قشر بود.او معتقد بود که جامعه یکباره وارد انقلاب نخواهد شد. کلاس های آموزشی او برای قشر دوم بود.من در کلاس های او حضور داشتم و بیشتر بعد از نماز ظهر و عصر و خصوصا در ماه مبارک رمضان بود.این کلاس ها با عنوان تفسیر قرآن مطرح بودند.

پس،افرادی که بی ادعا بودند.گمنام و بی ادعا در معرفی خود به سایر اقشار باقی ماندند.بسیاری از آن ها را می شناسم.بعد از انقلاب حاشیه نشین شدند.شاید این خاصیت هر انقلابی باشد که افرادش گمنام باقی بمانند.من آن ها را در تظاهرات متفاوت بعد از انقلاب می بینم.دست از باورهای خود نکشیده اند. یادم می آید که در اولین تظاهرات که به خیابان طالقانی ختم شد،شور و هیجان تظاهرات، مردم را حیران کرده بود.نیروهای پاسگاه با تیراندازی هوایی به سمت ما حمله ور شدند.تجربه ای وجود نداشت.گمنامان را از این حادثه بهتر شناختم. یکی از این آقایان که امروز هم دوست ندارد نامش ذکر شود،تصمیم عجیبی گرفت.باسرعت پیکانش را به طرف ماشین پاسگاه برد و با وانمود کردن اشتباه ،آن را سد آن ها نمود.گرچه کتک مفصلی خورد اما زمینه برای فرار ما را مهیا کرد.هر کدام به سمت خانه ای رفتیم.بعضی از مردم می خندیدند و درها را می بستند.وضعیت اول انقلاب،متفاوت بود.بعضی از مردم با تعجب به ما می نگریستند.

نوع دوم گمنامان را در این حادثه شناختم.دربی باز شد و فریادی ما را طلبید.صدای یک خانم تقریبا مسن.چهار نفر وارد شدیم .من و ابوالمشهدی و دو نفر دیگر. او در را بست.من را در یک اتاق گذاشت و روزنامه ای که هنوز یادم هست،روزنامه ی جوانان بود به دستم داد و گفت:« فراموش نکنید،اگر در را زدند بگویید شما فرزندان من هستید و در این خانه زندگی می کنید.»دو نفر دیگر را در دو اتاق دیگر گذاشت و نفر چهارم در آشپزخانه جا گرفت.فریاد استوار اویسی بلند بود.ترسوها بیرون بیایید.او در جیپ پاسگاه نشسته بود.به نظرم که مست بود چون بد طوری تهدید می کرد.خدا کمک کرد که کسی کشته نشد.صدای تیر اندازی از نزدیک می آمد و فریاد نیروهای رژیم به صورت تهدید،شنیده می شد.

در این موقع و در حیاط خانه،متوجه آقای تویسرکانی شدیم که خود را زیر یک گاری پنهان کرده بود در حالی که بدنش بیرون بود. او معترضی فعال و شجاعتش مثال زدنی بود.من به او احترام می گذاشتم.هنوز رفتارهای سال چهل و شش و چهل و هفت او را به یاد دارم. همیشه ما را به تظاهرات دعوت می کرد.با صدای آهسته به خانم گفت حواست باشد اگر نیروها امنیتی آمدند نگویید من اینجا هستم.خنده ما را فرا گرفت.به شوخی گفتیم ،دمت را چکار کنیم که بیرون است.

نوع سوم گمنامان کسانی بودند که توانایی تحرک نداشتند اما ما را تشویق می کردند.پشتیبانی مالی را مطرح می نمودند.به ما روحیه می دادند.خاطرات دوره ی مشروطه و کودتا را به ما منتقل می نمودند.تعدادی از آن ها در کنار آقای دانش بودند و او را تنها نمی گذاشتند.یادم می آید که در پایان سخنرانی آقای دانش در حسینیه ی اعظم،نیروهای رژیم قصد بازداشت او را داشتند .من آن شب را فراموش نمی کنم.حتی صدای اعتراض بعضی از سنتی ها را نیز به یاد دارم که می گفتند:خدا خیر بدهد  آقای دانش  را ،وقت سینه زن با منبرش کم شد.باید به سمت دانیال برویم. آقای دانش خونسرد بود.من کنارش ایستاده بودم.مردم هم با نگرانی منتظر بودند.ایشان به مردم گفتند که این آقایان با من کار دارند،شما می توانید بروید.

همه رفتند اما دو نفر از همین گمنامان ماندند و گفتند بدون دانش نمی رویم.من در صحنه حضور داشتم و از کنار آقای دانش کنار نکشیدم.من حتی صحبت های ردو بدل شده را به یاد دارم.البته فقط یکی از این نیروها را می شناختم که رئیس پاسگاه بود. بعد متوجه شدیم که بقیه از ساواک دزفول هستند.اصرار این دو و ترس از هجوم مردمی که به فاصله باقی مانده بودند،باعث انصراف نیروها از بازداشت شد.

گمنامان پاک ترین قشر این انقلابند.مسئولین امروزی وظیفه دارند آن ها را شناسایی و به طور شایسته قدردانی کنند.زندگی آن ها را بازسازی نمایند.بعضی از آن ها شهید،تعدادی متوفی،اندکی ناتوان و زمین گیر و تعداد کمتری در گوشه و کنار شهر گمنامانه زندگی می کنند. قدر شناسی یک ارزش تربیتی است باید آن را انجام داد.ذکر نام آن ها در نوشته های تاریخی کمکی بزرگ در این ارتباط است.من همه ی آن ها را می شناسم و گاه با جمله ی یادش بخیر با من صحبت می کنند. گاه در سطح شهر که آن ها را می بینم صحنه های انقلاب در ذهنم ایجاد می شوند.یک روزی یکی از این ها را بغل گرفتم.نابینا شده بود.گفت کیستی گفتم همانی که با تو و در کنار تو در تظاهرات بودیم.

آهی کشید و گفت : «گذشت.چه روزگاری بود.» او را دلداری دادم.با او شوخی کردم و گفتم:«پشیمانی؟ »گفت : «هرگز. من آن زمان با نیتی وارد شدم و با همان نیت نیز زندگی می کنم گرچه از این انقلاب و سفره ی آن سو استفاده نکردم». این خاصیت انقلاب است که فرزندانی از خود را کنار زند و افرادی که هیچ بویی از انقلاب به مشامشان نرسید انقلابی ترین شدند و بعد از انقلاب فراوان گشتند.

گفتم : «خاطرات آن روزها را خواهم نوشت.می ترسم فراموشی باعث از بین رفتن حقایق شود.»گفت : « کار خوبی است اما  یادت باشد نامی از من نبری .من در خانه ی خود راحت زندگی می کنم.چه کسی می داند من کیستم؟»آهی کشیدم و حرف دلش را درک کردم. خدایا این افراد چقدر بزرگوار و بی ادعایند.من به عنوان یک متعهد در درون خود تا ابد، خویشتن را بدهکار آن ها می دانم.آن ها گمنامانی،خوش نامند.

Bingo sites http://gbetting.co.uk/bingo with sign up bonuses

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست