04272024شنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۰۱۱۱۶4657

خاطرات انقلاب شوش ـ قسمت پنجم ؛ منفورین انقلاب

به قلم ـ استاد جعفر دیناروند

هر انقلابی دارای مشکلاتی آشکار و پنهان است.در شوش نیز چنین مواردی،فراوان یافت گردید.مسائل و مشکلات پیش آمده،ساختگی بودند.افرادی معین،بانی و عامل آن ها در طول مبارزات گشتند.آزار دهندگانی که گاه خود را نمایان و زمانی،مخفی نگه می داشتند.ما از مخفیان، هراسان تر بودیم.

با آغاز فعالیت های انقلابی در شوش افراد به چند دسته تقسیم شدند.این که موافق با مخالف باشند مهم نبود بلکه رفتارهایی صورت می گرفت که آشکاری را از بین می برد.شاید واژه ی منافق از همان زمان در شوش جاری گردید. وجود موافق و مخالف در هر رویدادی،امری پذیرفتنی است.اگر همه  مردم یک دست بودند،این جهان مشکلی نداشت.وجود اختلافات،نشان دهنده عدم هماهنگی میان انسان هاست.

مبنای تفاوت ها در میزان رشدی است که هر نفر داراست.به طور حتم افراد رشد یافته و تربیت دیده به مراتب،بهتر از سایر افراد در زمینه های انسانی موفقند.شوش در این حالت قرار داشت.افرادی بودند که با تغییر رژیم مخالفت می کردند. رویدادهای بزرگ هم چون انقلاب های جهانی دارای گستردگی بیشتری هستند.ایجاد یک پارچگی با وجود تفاوت های بینشی و تربیتی ،کار فوق العاده بغرنجی است.تمام مشکلات به جوهره ی انسانی مربوط می شوند.انسانیت انسان در هر فرد به صورت قوه موجود است اما به سادگی تبدیل به عمل نمی شود. تا عملی صورت نگیرد نتیجه ی کار مشخص نمی شود.ما در جریان انقلاب در شوش با آن مواجه بودیم.گفته هایی که هرگز به عمل تبدیل نشدند. جنایتکاران، افراد ضد بشری، جنگ افروزان، ظالمان، دیکتاتورها، مزدوران و قاتلان لزوما انسان های دیوانه ای نیستند.آن ها به طور عمد و با قصد کارهای خود را انجام می دهند و آن ها را باور دارند.صدام حسین خود را نجات دهنده ی امت عرب می دانست.شاه ایران خود را منجی کشور معرفی می کرد.معمر قذافی در آخرین ساعات حیاتش خود را خدمتگزاری صدیق می دانست.حسنی مبارک در محاکمه ،خود را بی گناه خطاب می کرد.افرادی که سقط جنین انجام می دهند خود را نجات دهنده می دانند و آن را ثوابی بزرگ به حساب می آورند.

آمریکا جنایات خود در عراق و افغانستان را آزادی مردم می داند.رژیم سعودی مردم یمن را روزانه برای آزاد کردن بمباران می کند. داعش برای رسیدن به عدالت این همه جنایت انجام می دهد!آن ها می دانند،چه می کنند.در ابعادی کوچک تر این رویدادها در شوش اتفاق افتاد.من بسیاری از این رفتارها را مشاهده کردم.بعد از پیروزی انقلاب گوشزد نمودم اما در مواردی موفق نشدم.گرچه من با خشونت مخالفم و از بین بردن را تایید نمی کنم اما به دنبال اصلاح امور بودن را سرلوحه کار خود قرار دادم. انقلاب اسلامی ایران در درون خود دارای افراد متفاوتی بود.کسانی که واقعا به دنبال خدمت به مردم بودند و خود را در برابر گلوله ها قرار دادند.کسانی که تا آخرین لحظه به حکومت پایبند بودند و دست از حمایت خود بر نداشتند و روبروی مردم ایستادند و بسیاری را به شهادت رساندند و از این بابت مطمئن بودند.کسانی که مخفیانه به نیروهای رژیم کمک می کردند و گزارشات مختلفی مخابره می کردند.مردمی که گوش به فرمان رهبر بودند و در تظاهرات شرکت می کردند و در ادامه در کنار انقلاب باقی ماندند. افرادی که دو دل بودند و منتظر نتیجه ی کار ماندند و بعدا به انقلاب پیوستند و با اولین فشارها سریعا به مخالفت و حمله پرداختند.

تمام موارد فوق در شوش هم روی دادند.شوش گرچه در آن زمان کوچک بود اما این حالت باعث عدم وجود افراد متفاوت نبود.دلایل بسیاری برای آن زمان قابل اثبات است.بنابراین می توان گفت که،این وضعیت در انقلاب شوش هم حاکم بود.من به عنوان یکی از افراد در این انقلاب، آن ها را حس کردم.ابتدای انقلاب، کسی همراهی نمی کرد.مهم ترین قشر همراه، سواد داران و دانشجویان شوش ،مشغول به تحصیل در اهواز بودند.تظاهرات را شکل دادند و با رهبری در شوش همراهی نمودند. بیشترین تاثیر منفی در ذهن من را اقشاری گذاشتند که من آن ها را منفورین انقلاب می نامم.

این گروه به چند دسته تقسیم می شوند.بدبختی در این جاست که بعد از انقلاب بعضی از آن ها انقلابی دو آتشه شدند و از سفره ی انقلاب لقمه های سنگینی برداشتند.من اهل کینه نیستم.لذت را در بخشش می یابم لذا سعی می کنم حرمت ها را حفظ کنم و تا جایی که می توانم نامی از کسی نبرم مگر این که برای روشن شدن حقایق، مجبور شوم.

اولین چهره های منفور، نیروهای ژاندارمری بودند.من از این افراد زیاد انتظار نداشتم گرچه افرادی نیز در درون آن ها بودند که کمتر وارد مقابله می شدند. نیروهایی که وظیفه ی آن ها حمایت از رژیم بود.یکی رئیس پاسگاه به نام اقراری بود که کمتر خود را نشان می داد و من آن را در فتح پاسگاه دیدم.او دستور دهنده و برنامه ریز بود.افسری جوان وبا درجه  که مدیریت خوبی داشت.من از او رفتار خشونت آمیزی ندیدم.در برخوردهای خیابانی، نیروهای او فعال بودند اما شخص اقراری را ندیدم.

دومین نفر معاون او به نام اویسی بود.او هم ما را بیش از حد تهدید می کرد و به همراه نیروهایش در اولین تظاهرات سال پنجاه و هفت ،به ما حمله ور شد وتیراندازی هوایی نمود.طوری رفتار می کرد که گویی فرمانده همه است.کلتی بر کمر بسته بود و معولا با جیپ پاسگاه گشت می زد و بسیار بد دهن بود.دشنام های ناجور می داد به طوری که تحریک آمیز بودند.معروف بود و به حکومت پهلوی فوق العاده علاقه داشت.او تا آخرین روز پیروزی انقلاب، همین روش را اجرا می کرد.یادم می آید که در اولین روزهای انقلاب بچه ها سراغ او را گرفتند و او را تا درب بانک سپه تعقیب کردند زیرا برای گرفتن حقوق به آن مراجعه می کرد اما موفق نشدیم و فرار کرد.شاید بتوان گفت که فراریش دادند.او زیرک و زرنگ بود و می دانست چگونه خود را پنهان کند.بانک سپه در آن زمان قبل از بانک قوامین امروزی قرار داشت.از سرنوشت او خبر ندارم.

سومین نفری که نامش را هیچ گاه فراموش نمی کنم گروهبان سجادی بود.منزل او در آخراسفالت بود و با مادرش زندگی می کرد.من از مادر او شنیدم که به پسرش می گفت،مردم را آزار ندهد. در هر مکانی که تجمع می شد،حضور داشت و با خشونت رفتار می کرد.به میان جمع می آمد و آغازگر سخنان بود.هیچگاه با لباس شخصی دیده نشد. یکی از ان صحنه ها که من در آن حضور داشتم.کمین او  روبروی مسجد جامع بود.او هنگام غروب و قبل از اقامه ی نماز،درب بانک ملی زانو زده بود و فریاد می زد،هرکس مرد است وارد مسجد شود.


در آن زمان و ساعاتی قبل از نماز مغرب،خدمتگزار مسجد با آب پاشی، محیط را برای ورود آماده می کرد.من در آن روز کمی زودتر از خانه خارج شدم و قصد زیارت حرم را داشتم که صحنه سجادی مرا در کنار او نگه داشت.خیلی عصبی به نظر می رسید. هنوز درب مسجد کامل باز نشده بود و چند نفر از مومنین منتظر بودند تا وارد شوند.صدای گروهبان،آن ها را در جای خود نگه داشت.«اگر جرأت دارید،وارد شوید»من خود را به مومنین رساندم و چشم در کوچه مسجد داشتیم تا آقای دانش تشریف بیاورد.هیچگاه صحنه را فداموش نمی کنم.بعد از گذشت بیش از چهل سال،هنوز برایم تازگی دارد.غرور ما از یک طرف و رفتار سجادی از طرف دیگر،تضاد فزاینده ای ایجاد کرده بود.

تفنگ او که ژسه  بود به سمت مسجد نشانه رفته بود.حال خوشی نداشت.من مطمئن بودم که شلیک خواهد کرد اما هیچ یک از افراد از درب مسجد متفرق نشدند. با ورود حجت الاسلام سیدمحمدکاظم دانش به صحنه از ایشان کسب اجازه نمودیم.با مدیریت خوبش به ما دستور داد که به خانه ها برویم و نماز را آن جا بخوانیم.امروز کسی مسجد را باز نکند.هنوز تنم از آن لحظه می لرزد.فریاد می زد و برای ورود به مسجد دعوت می کرد.بدون شک مست بود.فکر می کنم اگر آقای دانش نبود کشتار وسیعی روی می داد.سید محمدکاظم  دانش بدین سان جان بسیاری از جوانان را نجات داد و سجادی با حالتی پیروزمندانه آن جا را ترک کرد.او که در خیابان اصلی اجاره نشین بود و در محله ما زندگی می کرد،به هیچ کس بها نمی داد.سجادی مادر پیری داشت که درب خانه می نشست.فکر کنم سیده بود. من او را دیدم و در یک صحنه،مرتب او را نصیحت می کرد که با مردم کاری نداشته باشد.در نهایت من با گوش های خود شنیدم که او را نفرین کرد.

چهارمین گروه در انقلاب چماق داران بودند.من آن ها را دیدم.صحنه آن زمان را هرگز فراموش نمی کنم.گاهی اوقات فکر می کنم ،اگر این اتفاق می افتاد صدها نفر کشته می شدند و در محیط عشایری شوش برای همیشه تخم دشمنی کاشته می شد.خدا حفظ کند  مهندس .....  فیلی را که مانع شد.جریان از این قرار بود که در یکی از تظاهرات که اتفاقا شلوغ تر از سایر روزها بود،نزدیک موزه و در حالی که از بالا به سمت پایین و ورود به بازار، حرکت می کردیم،یکی از افرادی که بعد از انقلاب فرار کرد و به کشور همسایه رفت، به همراه چند ماشین رو باز در حالی که در درون آن ها افراد چماق به دست فریاد می زدند و از شاه طرفداری می کردند،به طرف ما حرکت کردند.من حتی نوع ماشین ها را به یاد دارم.آن ها منتظر دستور بودند.آن فرد که رهبری را بر عهده داشت گفت که تظاهر کنندگان را درس خوبی بدهند.من در صف اول قرار داشتم.غرور اجازه فرار نمی داد.هیچ سلاحی جز مشت گره کرده نداشتیم.صحنه ی وحشتناکی بود.سلاح به دستان در مقابل بی سلاحان،در حالی که آماده ی درگیری بودیم که مهندس فیلی که هم شهردار و هم یکی از بانفوذترین فرد آن زمانبود،مقابل آن ها ایستاد ومانع حرکت آن ها شد.او دقیقا کنار من قرار گرفت و به جمعیت چماق دار گفت که مردم حق اعتراض دارند شما به چه دلیلی می خواهید آن ها را مورد حمله قرار دهید.

گفتند این دستور فلانی است.به سمت رهبرشان رفت و به او خطرات ناشی از کارش را گوشزد کرد و گفت : «اگر به مردم حمله کنی با من طرف هستی».

بچه های خود را بردار و از اینجا دور شو.سکوت حاکم شد.مهندس به من گفت که این ها عصبانی هستند و حتما می روند اما ممکن است دوباره برگردند.به مردم بگو تا متفرق شوند.صحنه ی خطرناکی بود.البته رهبر چماق داران  با توجه به ترسی که از نفوذ مهندس  داشت، صحنه را ترک کرد اما همچنان در شهر جولان می داد و منتظر فرصت می گشت.چماق داران تمام آخراسفالت و احمدآباد را گشت زدند.

پنجمین گروه،افراد خاموشی بودند که خود را نما نمی دادند.آن ها طرفدار رژیم بودند و این را پنهان می کردند.این افراد به صورت مخفی به نیروهای رژیم اطلاعات لازم را می دادند.از برگزاری نمایشگاه های کتاب به بهانه های مختلف جلوگیری می کردند.در تظاهرات شرکت نمی کردند.از صحنه های خطرناک خود را کنار می کشیدند.من مطمئنم،اگر انقلاب پیروز نمی شد.این افراد تمام انقلابیون را به رژیم معرفی می کردند.با پیروزی انقلاب خود را در موج انقلاب انداختند و انقلابی معرفی نمودند و از سفره ی انقلاب بیش از دیگران سیراب شدند.

چهره های آنان را نباید فراموش کرد.من در بعد از انقلاب مدارک این افراد را در اختیار داشتم و حتی نوشته های آن ها موجود بود اما این خاصیت انقلاب است که گاه متوجه نشود.شاید هم این خاصیت انقلاب باشد که موجش همه را فرا گیرد اما آیا خطراتی برای انقلاب خواهد داشت یا نه؟ موضوعی جداگانه است که باید در آسیب شناسی انقلاب بررسی شود.من شخصا وجود منفورین را در مسیر انقلاب به سود نمی دانستنم و اکنون نیز نمی دانم خصوصا اگر آن ها تصمیم گیرنده نیز باشند که وضعیت بدتر می شود.انقلاب ما در شوش موجی از رافت، به همراه داشت که عاملش شخص آقای دانش بود اما همیشه نتیجه ی خوبی نداشت. شاید بتوان در این موضوع حرف های بسیاری زد.این مدیریت آقای دانش بود که اجازه نمی داد با اسرایی که در فتح پاسگاه گرفتیم بد رفتاری شود.

ما در آن وضعیت از این نوع تصمیمات متعجب می شدیم.دلی پر از این افراد داشتیم اما نظر حجت الاسلام سید محمد کاظم دانش چیز دیگری بود.شاید پختگی او عامل اصلی در این تصمیمات بوده باشد.همه آن ها آزاد شدند.

Bingo sites http://gbetting.co.uk/bingo with sign up bonuses

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست