04272024شنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۰۱۱۲۱4681

خاطرات انقلاب شوش ـ قسمت آخر ـ روزهای اول انقلاب

به قلم ـ استاد جعفر دیناروند

خاطرات استاد جعفر دیناروند در دوران انقلاب اسلامی حجم بیشتری دارد و اگر بخواهیم از این خاطرات برای شما  بازنشر کنیم تا آخر اسفند ماه1400 باید هر شب این خاطرات را منتشر کنیم ، اما چون به مخاطبین قول داده بودیم که به مدت ده شب با عنوان «خاطرات انقلاب شوش» در خدمت این عزیزان باشیم لذا امشب این مطلب را خاتمه می دهیم .

این مثل معروف را نباید فراموش کرد که هرچیزی ابتدایش مشکل است.این را باید به عنوان راهنمایی بزرگ در مقابل نصب کرد.کاری بزرگ در وضعیتی خاص در ایران انجام گرفت.بزرگی آن را نمی توان به این سادگی ترسیم کرد.شکاری استثنایی با اسلحه ای خاص در دورانی که هیچ کس تصورش را نمی کرد.

انقلاب در شوش به پیروزی رسیده بود.شش ماه آخر بسیار خسته کننده بود.اعتصابات،تعطیلی مدارس، کمبود مواد نفتی، نبودن نیروی انتظامی، ناامنی های شبانه،کمبود امکانات درمانی،تعطیلی بسیاری از بانک ها و در نهایت بی نظمی و سردر گمی در مراجعه به ادارات یا ارگان های شهری،کار را مشکل و طاقت فرسا نموده بود.بهار آمد.زمستان تمام شد.مردم از پیروزی شادمانند.بر خود می بالند.سر از پا نمی شناسند.بسیاری از مردم آن زمان شوش،کم سواد  و به دور از مسائل عمیق سیاسی بودند.فکر می کردند که کار تمام است و باید در خانه های خود آرام بنشینند و منتظر امکانات باشند.البته حق هم داشتند.وظیفه ی بزرگی را انجام داده بودند.اما از مسائل بعد از انقلاب غافل بودند.ما که دانشجو و با شهرهای بزرگ در ارتباط بودیم،می دانستیم که رژیم های استعمار گر در همان ابتدای پیروزی انقلاب  از کمبود ها سو استفاده کرده و مردم را بر علیه همان انقلاب تحریک می کنند.

روز بیست و دوم بهمن ماه پنجاه و هفت که پاسگاه تخلیه شده بود،تصمیم گرفتیم تا در شهر مانور پیروزی برگزار کنیم.چند سرباز از پاسگاه را با پلاکاردی از تصویر امام انتخاب و از  بالای شهر حرکت کردیم

وارد بازار شدیم.مردم خوشحال بودند.بعضی به جمع پیوستند و گروهی فقط نظاره گر شدند.دیگر از بسته شدن درهای خانه که در اولین تظاهرات شوش به وسیله بعضی ها انجام گرفت،خبری نبود.خانواده ای که در آن تظاهرات ما را مسخره می کردند هم ایستاده بودند. شوش در دستان ماست.انقلابیون در خانه آقای دانش جمع بودند.اسلحه ها در گوشه ای قرار داشتند.بعضی از افراد مسلح را اولین بار می دیدم.آن ها در هیچ تظاهراتی شرکت نداشتند. تمام نگاه ها به دستورات حجت الاسلام سید محمد کاظم دانش است.اما آیا کسانی هم بودند که این اطاعت را نمی پذیرفتند؟نمی خواهم به گذشته تلخ اشاره کنم.شیرینی های انقلاب در شوش کم نبودند.تحلیل این شیرینی ها به زمان زیادی نیازمند است.باید در این زمینه کار کرد.به نظرم می رسد که مسئولین ادارات شوش در این مورد کار زیادی نکرده باشند یا حداقل اینکه من هیچ نوشته ای در این مورد ندیده ام.واقعیت این است که تمام شوش در خانه ی دانش خلاصه می شد.کم کم نیروهای موجود کاهش یافتند.البته به این امید که کارگران به کارخانه ها،دانش آموزان به مدارس،دانشجویان به دانشگاه ها و هر کسی به ادامه کارهای خود بپردازد.این یک غفلت بزرگ در شوش بود.


اولین خبر منتشر شد.«افرادی مسلح در بیشه زار حمید آباد برای حمله ی امشب مستقر شده اند»دو نفر از شجاع ترین افراد انقلابی مسئولیت کنترل بیشه زار کرخه را تقبل کردند.نام آن ها را می نویسم تا نسل ها بدانند و در خاطره ی خود نگه دارند.شهید حمید سیلانی و مرحوم علی محمد فرهاد پور، این دو نفر بودند. غروب تا صبح پاسداری و گشت می دادند.اسلحه ی ژ ـ سه به آن ها تحویل داده شد.گاهی اوقات فکر می کنم چگونه توصیفی می توان برای شجاعت آن ها ترسیم کرد؟مکانی که در آن افراد دوستدار رژیم کم نبودند.شب تاریک و بیشه زار مخوف،با گفتار قابل ترسیم نیست.خدا رحمت کند ان دو را .کاملا آن ها را می شناختم.بی ادعا و بی دستمزد کار کردند و قبل از مرگشان هم یک بار نشنیدم که چیزی طلب کنند.با نیروهای مردمی به چهار راه شوش رفتیم.غروب بود.جایی که امروز هلال احمر است.با تعدادی گونی سنگر ساختیم.کم تجربگی به ما می گفت که به بیشه زار حمید اباد نرویم.«حاج احمد خنیفر،رضا رستگار،عبدالمحمد قاسمی نسب،حسن ولی حط حط،مرحوم حسن عراقی،حمید عرب،علی سینه پهن،صفر احمدی،غلامحسین تیک سفید،مرحوم جاسم حمزه،محمد رضا دیناروند،کریم احسانی فر» را من شخصا دیدم.کار رهبری را حاج احمد به عهده داشت.به من یک کلت اسپانیایی داد و به عنوان پاس بخش انجام وظیفه می کردم.خشاب ها را پر کردیم.سنگرها در چندین مکان ایجاد شدند.پشت بام ساختمانی که بعدا خراب و به هلال احمر اضافه گشت،تعدادی از بچه ها مستقر شدند.هنوز طاق نصرت خراب نشده بود.شهید محمد دیناروند،پشت ستون این طاقت نصرت کمین می کرد.

محلی برای استراحت نداشتیم.چهار راه شوش،فضایی باز بود و محل کمینگاه اصلی ما بود.البته در چهار راه بعدی هم بچه ها ایست بازرسی گذاشته بودند.چه شب های سختی بود.تا صبح نمی خوابیدیم.البته آن شب حمله ای صورت نگرفت.یادم می آید که اتو مبیل ما پیکان جوانان آقای تیک سفید بود و با آن گشت می دادیم.من پشت فرمان نشسته بودم و رضا رستگار در کنارم بود. سه شبانه روز تمام نخوابیدم.در چنین وضعیتی کمیته آموزش اسلحه به وسیله ی صالح عبیدی دایر و مرتب افراد را آموزش می داد.محل آموزش هم درمانگاه دانیال پایین تر از حسینیه ی اعظم بود. با این حرکت تا حدودی راحت شدیم.توصیف آن وضعیت را تنها کسانی درک می کنند که در آن بودند.از دانشگاه و درس غافل شدم.


حجت الاسلام سید محمدکاظم دانش محل رهبری را تغییر داد و از پشت مسجد جامع به طبقه ی دوم محلی که امروز روبروی بانک سپه مرکزی است نقل مکان نمود.از دزفول به طور مستمر همکاری می شد.بچه هایی که بعدا به کمیته ی انقلاب پیوستند در همین مکان به آقای دانش یاری می رساندند. مسئولین ادارات با نظارت آقای دانش،منصوب شدند.بخشدار در اداره مستقر شد.البته رفتارهای او داستان هایی دارد.اما ما به عنوان انقلابی با ایشان همکاری می کردیم.خبرهای مرکز،گاهی ما را نگران می کرد.تقریبا از همین زمان بود که گروه های سیاسی ناسازگاری را در شوش و البته در تمام ایران شروع کردند.اولین تظاهرات در حکومت جدید را با عنوان : « بخشدار غیر بومی اخراج باید گردد» را شروع کردند.من و بعضی از افراد در آن روز تهدید به مرگ شدیم که آن را در نوشته ای به دستمان دادند.روزهای سختی بود.امنیتی وجود نداشت.آن چه بود پاسداری افرادی بود که اسلحه در اختیار داشتند.کسی به ما نگفت که اجازه ی شلیک داریم یا نداریم.مرکزی هم در هتل جهانگردی برای دفاع از انقلاب تشکیل شد.

واقعا خدا کمک کرد.یادم می آید که در یک تقسیم نیرو،در حالی که بچه ها را جا به جا می کردیم یکی از آن ها اسلحه را روی رگبار گذاشته و ضامن را هم آزاد کرده بود .سر اسلحه به سمت بالابود..وقتی به اشتباه دست به ماشه گذاشت و تیر ها به هوا پرتاب شدند ،چنان خود را باخته بود که می گفت مرا محاکمه انقلابی کنید من مقصرم وسراسیمه به هر سمتی می دوید.

شعارهای بومی گری،بهم زدن نماز جمعه در مدرسه«خشایار» شهید باهنر امروزی،بر پایی جلسات حزبی،سخنرانی های گروهی،تلاش برای تعطیل کردن مدارس که البته به جز مدرسه ی راهنمایی شهرک سلمان،به این مهم دست یافتند،کمبود مواد،پخش اعلامیه های تفرقه انگیز،تهدید بعضی از انقلابیون،تحصن های متفاوت از جمله در اداره ی آموزش و پرورش،بی نظمی تصنعی در مدارس و بسیاری از این حرکات،کار را برای حجت الاسلامسید محمد کاظم دانش و یارانش مشکل می کرد.اما انقلاب با تمام سختی هایش به راهش ادامه داد.

چه کسانی این سختی ها را به وجود آوردند؟چرا این کارها را انجام می دادند؟از کی دستور می گرفتند؟حرف واقعی آن ها چه بود؟اوایل انقلاب چه دست آورد سریعی وجود داشت که آن ها  خواستار بودند؟طرف مقابل آن ها چه کسانی بودند؟مگر مردم انقلابی جدای از آن ها بودند؟ این اعمال منتهی به تصمیم گیری هایی شد که در نهایت باعث ضرر و زیان افرادی شد که هیچ نقشی در این وقایع نداشتند.بسیاری از افراد پاکسازی شدند.بسیاری گوشه نشین گردیدند و بسیاری نیز به زندگی عادی خود ادامه دادند. انقلاب در شوش ناگفته های بسیاری دارد.آن ها را باید گفت.آن ها را باید از اهلش گرفت و به نسل های بعد منتقل کرد.هر انقلابی این کار را انجام می دهد.تاریخ انقلاب فراموش شدنی نیست همان طور که تاریخ جنگ فراموش نخواهد شد.

تاریخ انقلاب و جنگ به نوعی به هم گره خورده اند.رشادت ها و مردانگی بچه های شوش برای همیشه جاودانه است،گرچه واژه ی گمنام نیز همیشه در شوش خودنمایی کرده و می کند. وضعیت با گذشت زمان آرام تر شد.از حجت الاسلام سید محمدکاظم دانش کسب تکلیف کردیم.جمع آوری اسلحه ها در دستور کار قرار داشت.خدا رحمت کند مرحوم حاج حسن اسلامی پناه را که همراه آقای دانش به روستاهای اطراف می رفت. کم کم،کمیته انقلاب اسلامی شکل منظمی به خود گرفت.شعبه ای در هفت تپه تشکیل گردید.کار ما تمام شده بود.با هماهنگی حجت الاسلام سیدمحمدکاظم دانش و ادامه تحصیل به اهواز رفتم.هنوز درسم تمام نشده بود.

Bingo sites http://gbetting.co.uk/bingo with sign up bonuses

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست