04292024دوشنبه
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۹۶۰۵۳۰2587

چهل و ششمین آئین شهد صلوات شهرستان شوش برگزار شد

تهیه و تنظیم ـ عباس کرم الهی

ساعت22:20 یکشنبه 29 مردادماه 1396 به همت مجمع اهل بیت(ع) و با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان شوش ، چهل و ششمین آئین شهد صلوات در منزل شهید حسین سگوند برگزار شد .

به گزارش شوش نیوز ؛ سرهنگ پاسدار علی احمدی فرمانده ی گردان شهید دانش و یکی از همرزمان شهید حسین سگوند  ، روایتگر چهل و ششمین آئین شهد صلوات ؛ شکل و شمایل و شیوه ی کار داعشی ها را  همانند بعثیون در طول هشت سال دفاع مقدس دانست و در این زمینه اظهار داشت : من در این مراسم قصد آن را دارم که نحوه ی شهادت ؛ شهید حسین سگوند را که حتی خانواده اش از آن بی خبر هستند را مطرح کنم چون  وقتی که این جوان خوش سیما  به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید در واقع یکی از خاطرات بسیار تلخ من در دوران اسارت بوده که هرگز آن را از یاد نخواهم برد و علاوه بر آن می خواهم نحوه ی شهادت یکی از پاسداران را که تا این لحظه نمی دانم چه کسی بود را بگویم تا خودتان پی ببرید که بعثیون همان کاری را انجام میدادند که امروزه داعشی ها در سوریه و عراق با مدافعین حرم و حتی مردم این دو کشور انجام می دهند .

وی افزود : وقتی داعشی ها به شکل فجیح هانه سینه ی یک انسان را پاره می کند و قلبش را در می آورد و به دندان می کشد ؛ وقتی رزمنده ای را در قفس می گذارد و زنده زنده آن را می سوزاند ، وقتی که طفلی را از شکم مادرش بیرون می کشد و برای انجام مسابقه ی تیراندازی آن را سیبل قرار می دهند و اخیرا هم ناجوان مردانه سر از تن شهید محمود حججی جدا می کنند ، در دوران هشت سال دفاع مقدس  شاهد چنین اتفاقاتی بودیم اما آن زمان نه فضای مجازی وجود داشت و از طرفی چون در دوران اسارت به سر می بردیم این صحنه ها از فرم دوربین عکاسان خبرنگار به دور ماند و تاکنون هیچ فیلمنامه یا نمایشنامه ای هم در این خصوص نوشته نشده است .

فرمانده گردان شهید دانش در ادامه خاطر نشان نمود : قبل از این که به اصل موضوع بپردازم در یک مقدمه  می خواهم به پیدایش حرب بعث اشاره کنم ؛ میشل افلق  مؤسس حزب بعث در کشورهای سوریه و عراق بود و در زمان  ریاست جمهوری حافظ اسد قصد آن را داشت که حزب را  به صورت موازی در کنار دولت این کشور فعال نموده تا زمام امور را به دست گیرد ؛ اما حافظ اسد زیر بار میشل افلق نرفت و در نتیجه وی از سوریه به عراق فرار کرد و در زمان ریاست جمهوری حسن البک ریشه ی حزب بعث را در عراق کاشت به طوری که به مرور زمان این حزب به دولت کشور عراق تبدیل شد و در واقع حزب بعث در عراق همان ساواک بود که قبل از پیروزی انقلاب در کشور ایران وجود داشت .

سرهنگ علی احمدی سپس به  عملیات والفجر مقدماتی اشاره کرد و گفت : عملیات والفجر مقدماتی عملیاتی بود که متأسفانه در آن هم شهدای زیادی را تقویم انقلاب و نظام کردیم و هم  اسرای زیادی داشتیم ، در این عملیات به قصد  حمله به  مواضع نیروهای نظامی عراق در منطقه ی عماره در ۲۰۰ کیلومتری جنوب غرب بغداد با رمز یا الله  در « محور فکه ـ چزابه »  به صورت گسترده در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ با فرماندهی سپاه انجام شد و در واقع هدف اصلی  عملیات تسخیر شهر عماره در غرب فکه بود. ایران برای مدت‌ها شعار می‌داد که این عملیات نظامی نهایی است و عملیاتی است که سرنوشت منطقه را تعیین خواهد نمودو من چون هدفم پرداختن به نحوه ی شهادت حسین سگوند و آن شهیدی که نشناختمش می باشد لذا زیاد وارد جزئیات عملیات نمی شوم .


وی افزود : من در آن عملیات از ناحیه ی چهار دست و پا شدیدا مجروح شده بودم  و در عملیات فتح المبین نیز چشم چپم مجروح شده و بسته بود  ، ما را سوار یک جیب که یک توپ 106 میلی متری را حمل می کرد نمودند و به اتفاق  یکی از همرزمان  به اصطلاح به پشت جبهه بردند و صدام در آن زمان دستور داده بود حتی مجروحین را اسیر کنند  تا به هنگام  معاوضه ی اسراء توانسته باشد آمار بالایی از رزمندگان ما را اسیر کند و در مجموع 42 هزار نفر از ایرانیان را اسیر کرده بود هر چند ایران فقط در یک یا دو عملیات آماری بالاتر از عراقی ها را اسیر کرده بود ، ما را به مکانی موقت  به قول خودشان برای مداوا و تفکیک پاسداران از دیگر اسرا بردند ، هر چند بحث مداوا در کار نبود و فقط یک خانم دکتر همراه با دو پرستار برای هر مجروح یک پانسمان مختصر را انجام می دادند ، در آن لحظه جوانی خوش سیما که شدیدا مجروح شده بود ؛ چهار دست و پایش را گرفته بودند  و در سمت چپ من که دید نداشتم روی تخت پرت کردند که آخ و ناله ی این شهید که از ناحیه ی شکم مجروح شده بود و هم چنان  خونریزی داشت بیشتر شد و همانطور که گفتم اینها هم قصدشان این بود که پاسداران را از بقیه ی اسرا جدا کنند و از طرفی آمار دقیق اسران را به دست آورند و من چون متوجه قضیه شده بودم تمام مدارکم را پرت کرده بودم اما آرم سپاه که بر روی جیبم دوخته شده بود را نمی توانستم بکنم و پرت کنم لذا دکمه های اورکت خود را تا گلو بسته بودم ، خانم دکتر که از همه منصف تر بود قصد داشت که دکمه های اورکت مرا باز کند که من دستم را روی آرم گذاشتم ، خانم دکتر که متوجه شد من چیزی را از وی پنهان می کنم پیگیر نشد اما یکی از بعثی ها که  قد بلندی هم داشت متوجه شد و آمد شما پاسدار هستید ؟ درجه ی شما چیست ؟ و من چون عربی آن طور که باید باشد بلد نبودمحرفی نزدم و او هم مجبور شد از مترجم استفاده کند ، ما را از آن محل به اتاقی دیگر در آن مدرسه بردند و در کنار 18 نفر از پاسداران که در آن هوای سرد روی زمین خوابانده بودند گذاشتند و چون دو نگهبان حضور داشت ما نمی توانستیم با هم حرفی بزنیم .


وی در ادامه ی این خاطره اظهار داشت : سرگرد عراقی  وارد شد و روبه روی ما پاسداران ایستاد و گفت : « بین شما یک فرمانده ی تیپ  وجود دارد ؛ لذا از  او می خواهیم که  خودش را معرفی کند . » همه به هم دیگر نگاه کردیم و اصلا باورمان نمی شد که یک فرمانده ی تیپ اسیر شود ، معمولا فرمانده هان « دسته ـ گروهان و گردان » احتمال اسارتشان زیاد بود چون در خط مقدم کنار رزمندگان با دشمن می جنگیدند ، سرگرد عراقی وقتی که دید هیچ کس حاضر نمی شود خود را معرفی کند  ؛ کلت خود را از ضامن خارج کرد  و یکی از پاسداران  که یک جوان 20 ساله بود را بلند کرد و همین طور که موهایش را می کشید به او گفت : « شما فرمانده ی تیپ هستی ؟ » ؛ پاسدار سر را به علامت پاسخ منفی تکان داد .سرگرد از پشت سر کلت را به سر این پاسدار گرفته بود و خطاب به بقیه گفت : «  من تا عدد ده می شمارم  و اگر فرمانده ی تیپ خودش را معرفی نکند شلیک می کنم  . » وقتی که باز سکوت حکم فرما شد این بعثی از خدا بی خبر شلیک کرد و مغز این پاسدار روی زمین پاشید و گلوله از جلوی سر این پاسدار خارج و به کتف یکی دیگر از پاسداران اصابت کرد . این سرگرد آمد و یکی دیگر از پاسداران را بلند کرد و قصد داشت که همان بلایی را که سر پاسدار اول آورده بود سر این یکی هم در بیاورد که مشاهده کردیم یکی از پاسداران بلند شد و گفت: «  من فرمانده ی تیپ هستم .» با گفتن این جمله بعثی ها روی این پاسداران ریختند و با مشت و لگدوی را تا توانستند زده و به بیرون بردند .شاید هم فرمانده ی تیپ نبود و به خاطر این که قائله را تمام کند خود را فدا کرد .بعد از این که یک نفر شهید ـ یک نفر مجروح و یک نفر هم که خود را فرمانده ی تیپ معرفی کرد 16 نفر باقیمانده بودیم هر چند من از قبل مجروح بودم .


این روایتگر دوران هشت سال دفاع مقدس افزود : با یک ترفند توسط همان خانم دکتر که نسبت به بقیه رحم و مروت داشت از بین بقیه ما را به همان محلی بردن که حسین سگوند از درد در خود پیچ می زد . این جوان با یک چهره ی نورانی و دوست داشتنی که در گردان خودم بود ، سه ماه در سایت 4 و 5 و ذلیجان  با هم بودیم و همه همدیگر را می شناختیم ؛ اما باز که ما را به این اتاق آورده بودند حسین در سمت چپ من قرار داشت و من نمی توانست به درستی او را ببینم و فقط آخ و ناله اش به گوشم می رسید تا این که از او نامش را پرسیدم ، وقتی که گفت من حسین سگوند از گردان شهید دانش هستم اشک از چشمانم جاری شد ؛ بعثی ها وقتی که نتوانستد آخ و ناله ی حسین سگوند را تحمل کنند وارد اتاق شده و قصد داشتند او را آرام کنند اما وقتی که نتوانستند چهار دست و پای حسین را به تخت بستند و حسین همچنان می گفت : « یا زهرا ـ یا حسین » .بعثی ها دیگر طاقت شنیدن کلمه ی یا حسین و یا زهرا را نداشتند و چند سیلی محکم بر صورت حسین سگوند زدند تا این که دیگر صدایی به گوش نمی رسید . فردای آن روز وقتی که  توانستم  به هر زحمتی بالای سرش بروم دست را روی سینه اش گذاشتم که سردی بدنش را احساس کردم ، بله حسین سگوند به درجه ی رفیع شهادت نائل شده بود و چون برای هر اردوگاه قبرستانی درست کرده بودند ایشان را نیز در یکی از قبرستان ها دفن کردند .

وی در ادامه  اظهار داشت : بعد از گذشت 14 سال یعنی در سال 1375 بعد از سقوط صدام  تمام شهدای دفن شده در قبرستان های اردوگاه ها را به ایران بازگرداندند  و به خانواده هایشان تحویل دادند .


سرهنگ علی احمدی درپایان  تصریح نمود : امروز اگر تهاجم فرهنگی در جامعه بیداد می کند ؛ برگزاری چنین مراسمی بسیار گران بها و ارزشمند است و باید قدر بانیان برگزاری سلسله آئین های شهد صلوات برای شهدا را دانست و با توجه به این که اولین بار است  در این مراسم ها حضور می یابم باز هم بیایم و در آخر پیشنهاد می دهم که در کنار خود فرزندانتان را هم بیاورید تا نسل آینده از شهداء فاصله نگیرند .

حاج ناصر پیوست مدیر مجمع اهل بیت(ع) ضمن تشکر و سپاس از سرهنگ پاسدار علی احمدی ، در مورد شهید حسین سگوند خاطر نشان نمود :شهید حسین سگوند متولد 15 مهر 1343 توسط سپاه پاسداران شهرستان شوش به جبهه اعزام شد و در تاریخ 18 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی مجروح و در دوران اسارت به درجه رفیع شهادت نائل گردید و امشب ما با استفاده از حروف ابجد به نیت شادی روحش 18428 صلوات قرائت کردیم .

وی افزود : این شهید والامقام در بخشی از وصیت نامه ی خود  ابتدا به پدر و مادرش و سپس خطاب به کلیه ی پدران ، مادران ؛ برادران و خواهران دینی خود می گوید : « به شما پدر و مادرم وصیتم این است که بعد از شهادتم راه زینبی و حسینی را ادامه دهید یعنی  با صبر و شکیبایی و جهاد فی سبیل الله ، از جان و مال خود دل بکنید . و وصیت من به برادرانم این است که علی اکبروار زندگی کنید به خواهرانم نیز می گویم زینبی زندگی کنید و با حفظ حجاب ، عفت و پاک دامنی  خود شهدا را بیمه کنید و توصیه می کنم ؛ ای خواهر به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است .»


مدیر مجمع اهل بیت(ع) شهرستان شوش در پایان اظهار داشت : با توجه به این که روز پنجشنبه 2 شهریور 1396 مصادف است با دومین سالگرد شهادت تنها شهید مدافع حرم یعنی شهید احمد حیاری لذا به همت و ابتکار مجمع اهل بیت(ع) و با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران ، ناحیه ی مقاومت بسیج و گردان 306 امام حسین(ع) چهل و هفتمین آیین شهد صلوات همزمان با مراسم بزرگداشت دومین سالروز شهادت فرمانده شهید سروان پاسدار احمد حیاری ، تنها شهید مدافع حرم شهرستان شوش ؛ ساعت 21:30 روز پنجشنبه 2 شهریور در سالن امورتربیتی شهرستان شوش برگزار می شود و من در همین جا از همه ی شما و هم چنین شهروندان گرامی شهرستان شوش  انتظار دارم در این آئین حضور به هم رسانند .


Bingo sites http://gbetting.co.uk/bingo with sign up bonuses

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست