به قلم ـ احمد دهقان
با نزدیک شدن به تعطیلات نوروزی سال1401 خورشیدی و پس از دو سال وقفه که قرار است راهیان نور دوباره به طرف یادمان های دفاع مقدس عازم شوند ، بر آن هستیم که یادمان های دفاع مقدس در مسیر شوش تا فکه را به نوبت معرفی کنیم .
در این قسمت یادمان شهدای عملیات فتح المبین را معرفی می کنم ، در حالی که در نیمه های شب سکوت حکمفرما بود و نفس ها در سینه ها حبس شده بود ، هزاران هزار رزمنده در دل شب پیش می رفتند . هرکدام به سمتی . «در غرب رودخانه ی کرخه . رو به روی سه راه قهوه خانه . تپه های ابوصلیبی خات . تپه دهلیز . دشت عباس . بلتا . شاوریه . عین خوش . چنانه . دوسلک . علی گره زد . رقابیه و برقازه » . باید بدانی که هر کدام از این نام ها چه معنایی دارند . « معنای جهاد و شهادت ـ معنای ایستادگی و سرافرازی » ، هر نام ، حامل غرور یک ملت بود در نوروز سال 1361 .
وقتی بیسم ها به صدا در آمدند و نام بانوی دو عالم « حضرت فاطمه ی زهرا(س) »را فریاد زدند ، خیل راست قامتان این دیار ، سرها را به خدا سپردند و بر خصم یورش بردند و امروز ، در هر بهار ، شقایق های این دیار ، یاد آن خونین قامتان را در دل ها زنده می کنند . آنان را باید هر رهگذری می آورند . مردانی که بین اهل آسمان ، شناخته تر از اهل زمین هستند .
این جا ، آن روزها همه ی بهشتیان این سرزمین در این جا بودند . در آن روزها ، در هر گوشه ی این دیار خون می بارید و اگر خوب گوش بسپاری می توانی زمزمه ی شبانه ی جنگاوران را با گوش دل بشنوی و صدای چکاچک شمشیرهشان را .
ادب زیارت را به جا آور . نیت کن که شهیدان با تو هم کلام شوند . با تو سخن بگویند . وضو بگیر و طاهر شو . کفش ها را دربیاور و پابرهنه شو . آن گاه گام بردار بر هرگوشه ی این خاک مقدس ، همانند آن که بر کربلا و مشهد شهیدان قدم می گذاری . شهدا راهنما هستند . برای همه ی ما از قافله جاماندگان . در این جا می توان چشم دل باز کرد . می توان نفس را زیر پا گذاشت ، می توان خدا را پیدا کرد و به شوش بازگشت ........ وقتی وارد منطقه ی عملیاتی فتح المبین شدم ، جاده ی را ادامه دادم ،بعد از 6 کیلومتر به یک سه راهی که به آن قهوه خانه ی کوچک و قدیمی رسیدم ، اثر و نشانی از آن نمانده بود ؛ حالا دو راه پیش رو بود ، راهی به جنوب و راهی به غرب . جاده ی جنوبی ، تو را به سوی ارتفاعات ابوصلیبی خات و سایت های چهار و پنج می برد و اگر باز ادامه دهی خواهی دید که به پاسگاه فکه در منطقه ی صفر مرزی رسیده ای ؛ اما جاده ی سمت راست تو را به سمت غرب می برد و دورتر ، ارتفاعات دهلیز را می بینی و سمت چپ جاده ،بلندی های علی گره زد را . حالا دشتی بزرگ و پهناور پیش رویت خود نمایی می کند . این همان دشت عباس معروف است . یازده کیلومتر بعد به امامزاده عباس می رسی ، بقعه ای متبرک که درسمت راست جاده واقع است و دشت عباس همه ی هویت خود را از آن دارد .اگر این جاده را که به جاده ی اندیمشک ـ دهلران معروف است ادامه دهی بعد از طی سیزده کیلومتر به منطقه ی عین خوش می رسی . در بین راه نیز چند جاده ی فرعی وجود دارد که به « منطقه ی ابوغریب و شرحانی ، پاسگاه های مرزی بیات ، نهر عنبر ، چم سری ، ربوت و چم هندی » منتهی می شود .این منطقه به مساحت بیش از 2500 کیلومتر مربع ، منطقه ی عملیاتی فتح المبین محسوب می شود .
ارتش بعث ، برای تصرف غرب رودخانه ی کرخه و عبور از این رودخانه و اشغال کامل خوزستان ، از دو محور « فکه و شرحانی» وارد خاک ایران شد . در محور اول لشکر 10 زرهی عراق با پشت سر گذاشتن رودخانه ی دویرج به سمت عین خوش پیشروی و این منطقه و پادگان عین خوش را اشغال کرد . پس از آن با تصرف دشت عباس به سمت رودخانه ی کرخه و پل نادری هجوم آورد . اما در محور دوم لشکر یک عراق حمله ی خود را از فکه آغاز کرد و پس از اشغال ارتفاعات مرزی و تپه های ابوصلیبی خات(رادار) در روز ششم مهرماه1359 خود را به غرب کرخه رساند و قصد داشت که از رودخانه ی کرخه عبور کند که شوش را به تصرف خود درآود ، اما رشادت ها و دلارمردی های برادر پاسدار غلامعباس قلاوند به همراه 13 نفر دیگر از پاسداران و تعدادی از نیروهای عشایر عرب روستای دوار در هشتم مهرماه سال1359 با استفاده از یک قبضه آر . پی . جی 7 ـ یک قبضه تیربار و چند سلاح کلانش و برنو جانانه جنگیدند ، مقاومت نمودند و از سقوط شهر مقدس و تاریخی شوش جلوگیری کردند و دشمن تا آن لحظه که نیرویی را در مقابل خود ندیده بود و به راحتی خود را به غرب کرخه رسانده بود ، فکر کرد که نیروهای ایرانی برای آنها نقشه کشیده اند و می خواهند آنها را قیچی کرده و به اسارت درآورند لذا ارتش بعث عراق آن سوی رودخانه ی کرخه در شیاری که به شلیکا معروف شده خط دفاعی تشکیل داد ، به این ترتیب ، سرتا سر غرب کرخه (به جز مناطق محدودی) به اشغال ارتش بعث عراق در آمد .
پس از اشغال منطقه ی غرب رودخانه ی کرخه ، شهر شوش به عنوان عقبه ی نیروهای خودی در آمد . یکی ازر اهالی در خاطرات خود می گوید : « هنوز یک ماهی از شروع جنگ نگذشته بود ،شهر شوش کاملا تخلیه و گنبد حضرت دانیال نبی(ع) هم با ترکش های توپ و خمپاره زخمی شده بود . تصمیم بر این شد تا مشهدی جواد خباز مغازه اش را باز کند و به هر مراجعه کننده بابت هر فرد خانواده شش کیلو آرد به عنوان جیره تحویل دهد .» آن روز مشهدی جواد خباز ، مغازه را باز کرده بود ، حدود ده نفری در صف ایستاده بودند ، من هم به او کمک می کردم . نوبت به یک جوان حدود 22 ساله رسید کیسه ای در دستش و مقداری پول خرد که مرتب آن ها را می شمرد . فروشنده طبق معمول شش کیلو آرد به او داد . با کمال تعجب شنیدم که جوان گفت : « من فقط پول سه کیلو دادم ، همین قدر کافی است .» دلم سوخت . به چهره اش نگاه کردم . آردها را گرفت و رفت .
رفتم دنبال کارم که آمبولانس سپاه آمد دنبالم . در راه ، برایم تعریف کردند که یک نفر در احمدآباد شهید شده و باید فوری او را دفن کنیم .دو نفر دیگر را هم سوار کردیم و با خودمان بردیم . در قبرستان آخر آسفالت شوش پیاده شدیم و سراغ جنازه را گرفتیم . گفتند « پشت دیوار غسالخانه است » صحنه ی زجرآوری بود . برادر خود را می زد ، مادر فریاد می کشید و زنش خاک بر سر خود می پاشید . کسی نبود که آن ها را از روی جنازه بردارد و دلداری شان بدهد . با خواهش و تمنا ، آن ها را کناز کشیدیم . توپخانه ی دشمن شروع به شلیک کرد . آتش آن قدر شدید بود که کار به کندی صورت می گرفت . فکر کنم قبری به اندازه ی کمرم کندیم . شلیک ها اجازه ی کار بیشتر نمی داد ؛ مقداری نی روی جنازه گذاشته بودند . جنازه ی خون آلود بود . دستش روی قلبش قرار داشت و ترکش دقیقا از سمت چپ گذشته ، وارد سینه اش شده بود . انگشتر نامزدی اش در انگشت و ساعت مچی قدیمی روی دستشقرار داشت . هنگام حمل جنازه نگاهم به صورت شهید افتاد . یک دفعه غم سنگینی بر قلبم احساس کردم . او را شناختم همان جوانی که آرد خریده بود . تازه داماد فقیر ، هنگام آماده کردن تنور در حالی که مادرش در اتاق بوده ، مورد اصابت قرار گرغفته بود ؛ فکر کنم نامش « عبدالزهرا» بود . او را با همان لباس درون قبر گذاشتیم . آن لحظه را هرگز فراموش نمی کنم . آن جزئی از خاطرات زندگی من است .
گردان با 700 نفر نیرو راه را گم کرده بود . قبل از عملیات ، به آن ها گفته بودند که حتی وقتی گردان های دیگر ، عملیات را شروع کردند ، نباید وارد درگیری شوند . آن ها در «تپه های علی گره زد» توپخانه ی دشمن را تصرف می کردند . چشم امید همه به آن ها بود . اگر می توانستند توپخانه را بگیرند و راه آتش را ببندند ، نیروهای عراقی خلع سلاح می شدند . اما راه گم شده بود . اطراف را تاریکی مطلق فرا گرفته بود . به هر سمت چشم می انداختی ، جز سیاهی تپه ها و شیارهای بزرگ و کوچک ، چیز دیگری به نظر نمی آمد . دستور داد نیروها بنشینند . محسن رفت کناری . کسی نمی دانست چه شده . به کجا می رود فرمانده؟ توی تاریکی به نماز ایستاد . نمازی از سر اخلاص و دلتنگی و تضرع و سپس به سجده رفت . کسی نفهمید چه شد . اما به ناگاه بلند شد و گفت : « دنبال من بیایید . » ستون گردان به راه افتاد . جلوتر ، دشت وسیعی در مقابل نمایان شد و کمی دورتر ، سایه ی تپه ها . محسن همچنان پیشاپیش ستون گردان حرکت می کرد . با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک ، ناگهان متوقف شد . اول صدای شلیک تفنگ ها آمد و بعد نور شلیک توپ ها . گردان رسیده بود بالاسر توپخانه ی دشمن .
قسمتی از وصیتنامه ی شهید محسن وزوایی ، فاتح توپخانه ی دشمن در عملیات فتح المبین :
« این امت باید بداند ، از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند ، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب ، یعنی همانا خط امام است . شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید . شما فرزندانی تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود می شمارند و فقط روی پشتوانه الهی حساب می کنید و شکست در راه چنین حرکتی مفهومی ندارد . خدا را شکر می کنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمین های سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایی نصیبم شد و از خدا می خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید . از خدا می خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده ای حقیقر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از او نمی توانم رو بیاورم . در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید ، آن را روی مین های دشمن بیندازید تا اقلا جنازه ی من کمکی به اسلام کرده باشد .»
زمینِ عملیات فتح المبین ، یک زمین هلالی شکل است . به این معنا که نوع پیشروی ارتش بعث عراق در غرب کرخه به گونه ای صورت گرفت که سرزمین اشغال شده شکل هلالی به خود گرفته بود . بر اساس طرحی که به تصویر قرارگاه مشترک کربلا رسید برای آزادسازی این منطقه ی وسیع ، چهارقرارگاه در نظر گرفته شد :
1 ) ـ قرارگاه قدس که از شمال منطقه وارد عمل شد .
2 ) ـ قرارگاه نصر که در شمال شرق ، آغاز عملیات می کرد .
3 ) ـ قرارگاه فجر که عملیات در شرق منطقه را بر عهده داشت .
4 ) ـ قرارگاه فتح که از جنوب به سمت شمال پیشروی می کرد .
با اجرای عملیات فتح المبین ، قرار بود کلیه ی یگان های عراقی مستقر در منطقه ، تا غرب ارتفاعات تینه عقب رانده شوند و نیروهای خودی در امتداد« ارتفاعات عین خوش ، تینه ، برقازه ، رقابیه و میشداغ » موضع پدافندی بگیرند . در ساعت 30 دقیقه ی بامداد روز دوشنبه دوم فروردین سال 1361 عملیات فتح المبین با رمز « یا زهرا(س) » آغاز شد . در این عملیات بیش از 2400 کیلومتر مربع از سرزمین های غرب شوش آزاد شد . در عملیات فتح المبین که طی چهار مرحله در شامگاه هشتم فروردین با موفقیت 100 درصد به پایان رسید . 15000 هزار نفر از نیروهای متجاوز بعثی عراقی به اسارت رزمندگان اسلام در آمدند .
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی می گوید :« به جای این که ما عملیات را شروع کنیم چند روز قبل از آغاز عملیات دشمن شروع کرد . فشار عجیبی به نیروهای ما آورد . معلوم بود که دارد حساب شده کار می کند و می خواهد ما را به موضع انفعالی بکشاند و ابتکار عمل را از ما بگیرد . بدبختانه با طرحی که مصوبه ی همه ی ما بود از چهار محوری که می خواستیم حمله کنیم ، فقط دو محور باقی ماند . این دو محور هم به هیچ ترتیب با نحاسبات و برآوردهای عملیاتی و معیارهای تخصصی نمی خورد . »
آخرین بررسی مشترک من و فرمانده ی سپاه به این نتیجه رسید که باید این مطلب را به حضرت امام خمینی(ره) منتقل کنیم که وضع ما نگران کننده است . ببینیم نظرشان چیست و در این شرایط چه باید کرد؟ چاره ای نداشتیم و گرفتار شده بودیم . چون هر دو نمی توانستیم برویم ، با توافق هم قرار شد محسن رضایی فرمانده ی کل سپاه پاسداران برود و برگردند . زمان هم تنگ بود . یک دفعه یکی از خلبان های با روحیه ی انقلابی ارتش گفت : « من خلبان اف پنج هستم ما مجاز نیستیم در کابین کمک خلبان یک نفر دیگر را سوار کنیم باید حتما خلبان باشد ، ولی من آمادگی دارم هرکدام از شما که خواستید سوار شوید . من شما را در مدت 20 دقیقه به تهران برسانم و از آن طرف هم در مدت 20 دقیقه برگردانم . بقیه ی زمان صرف رفت و آمد تا جماران می شود . »این پیشنهاد جالبی بود هواپیمای اف پنج آموزشی آماده بود که دو نفر می توانند با آن پرواز کنند . محسن رضایی رفت و در مدت دو تا سه ساعت کارمان انجام شد .
جمع شدیم و از محسن رضایی پرسیدیم « نتیجه چه شد ؟ » گفت : « رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم وضع مان خیلی خراب است و واقعا مانده ایم که چکار کنیم . مهمات کم داریم . دشمن به ما حمله کرده ، نیروهایمان کم است ، اصلا منطقه ، یک منطقه ی عجیب و غریبی است . خواهش می کنم که حداقل استخاره کنید که حمله کنیم یا نه .» حضرت امام خمینی(ره) فرمودند : « من استخاره نمی کنم ولی خودتان بروید به طلب خیر، قرآن را باز کنید و نگران نباشید . مشکل تان حل می شود . بروید و اقدام کنید .» طبق دستور ایشان قرآن به طلب خیر باز شد . سوره ی فتح آمد . وقتی که موقع عملیات شد آیات را خواندند « إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ، لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا ، وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا ، هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا.......به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم ، تا خدا [با این پیروزی آشکار] آنچه را [به وسیله دشمنان از توطئه ها و موانع و مشکلات در راه پیشرفت دعوتت به اسلام] در گذشته پیش آمده و آینده پیش خواهد آمد از میان بردارد، و نعمتش را بر تو کامل کند، و به راهی راست راهنمایی ات نماید ، و خدا تو را به نصرتی توانمندانه و شکست ناپذیر یاری دهد ، اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید. و سپاهیان آسمان و زمین فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و خدا همواره دانا و حکیم است ........» و ما قوت قلب گرفتیم . پس از آن فکر تخصصی را هم در خودمان کور کردیم ، چاره ای نداشتیم . اگر می خواستیم به آن اکتفا کمنیم ، همه ی جواب ها منفی بود .
اکنون 41 سال و شش ماه از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می گذرد . بعد از گذشت این روزگار ، هنوز عین خوش مانده است . دشت عباس مانده است . امام زاده عباس مانده است اما جای شهیدانی که دلاورانه در این دشت جنگیدند و مظلومانه به شهادت رسیدند خالی است . آن ها که این منطقه را از اسارت چکمه های متجاوزان رهاندند . آن ها رفته اند ، همه شان و اکنون وقتی در سکوت این تپه ماهورها و دشت ها کنجی می گیری ، چشم بر هم می گذاری و دل به اطراف می دهی ، با گوش جان می شنوی .... صدای گوش خراش شنی تانک ها را ، صدای انفجار پیاپی خمپاره ها را ، صدای بمباران های پایان ناپذیر را . و می شنوی ..... صدای الله اکبر بچه های با غیرت را ، صدای شلیک آر . پی . جی های شرف را ، صدای بالگردهای تنهایی را . و می شنوی صدای شهادتین وداع را ، صدای عظمت متوسلیان را ، صدای مردانگی لهراسبی را ، ندای پر غرور محسن وزوایی را ، صدای جدیت شهبازی را ، صدای فریاد مجید بقایی را ، صدای بن بست شکنی های حسن درویشی را و خواهی شنید صدای تردید شکن حسن باقری را ، فرمانده ی بی بدیل قرارگاه نصر .... فقط کافیست گوش کنی .
یادمان شهدای فتح المبین در هشت کیلومتری شمال غربی شهر تاریخی و مذهبی شوش و در غرب رودخانه ی کرخه ساخته شده است . انتخاب این زاویه از شهر شوش برای ساخت یادمان شهدای فتح المبین هم علت خاصی دارد ؛ زیرا یکی از عملیات های بزرگ در دوران دفاع مقدس به جبهه ی شوش باز می گردد .
در آن روزهای سرنوشت ساز و در آستانه ی انجام عملیات فتح المبین در هشت کیلومتری شمال غربی شوش در غرب رودخانه ی کرخه ، اتفاقی به وقوع پیوست که تاریخ این سرزمین هرگز آن را فراموش نخواهد کرد .
در روز پنجشنبه 19 دی ماه 1381 یعنی دقیقا 19 سال و دو ماه و 5 روز پیش مردم ولایتمدار شوش ، هشت/8 شهید گمنام را تشییع و در این یادمان به خاک سپردند . در کنار آن هم برخی از شیارهای عملیاتی به صورت بازسازی شده قرار دارند که یادآور نبرد حماسی رزمندگان منطقه است . یکی از اتفاق های به یاد ماندنی در این محل حضور فرمانده ی کل قوا حضرت آیت الله العظمی حضرت امام خمینی«مدظله العالی» در محل این یادمان است که به روز چهارشنبه 11 فروردین ماه 1389 یعنی 11 سال و 11 ماه و 13 روز پیش بر می گردد .
حضرت امام خمینی(ره) پس از پیروزی در عملیات ظفرمند فتح المبین پیامی را به شرح زیر صادر نمود :
«ما عقب ماندگان و حیرت زدگان و آن سالکان و چله نشینان و آن عالمان و نکته سنجان و آن متفکران و اسلام شناسان و آن روشنفکران و قلم داران و آن فیلسوفان و جهان بینان و آن جامعه شناسان و انسان یابان و آن همه و همه، با چه معیار این معما را حل و این مسأله را تحلیل می کنند که از جامعه ی مسمومی که در هر گوشه ی آن عفونت رژیم ستم شاهی فضا را مسموم نموده بود ، چگونه در ظرف سال های معدود از بطن این جامعه و انقلاب که خود نیز اگر معیارهای عادی را حساب کنیم باید کمک به فساد کند، یک همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاءالله و با تمام وجود داوطلب برای شهادت جان نثار برای اسلام که پیران هشتادساله سالکان کهنسال به جلوه ای از آن نرسیده اند، بسازد؟ جز دست غیبی و دستگیری الهی و تصرف ربوبی، با چه میزان و معیار می توان تحلیل این معما کرد؟ اینجانب هر وقت با یکی از چهره ها روبرو می شوم و عشق او را به شهادت در بیان و چهره نورانیش مشاهده می کنم احساس شرمساری و حقارت می کنم و هر وقت در تلویزیون، مجالس و محافل این عزیزان که خود را برای حمله به دشمن خدا مهیا می کنند و مناجات راز و نیازهای این عاشقان خدا و فانیان راه حق را در آستانه هجوم به دشمن می نگرم که با مرگ دست به گریبان هستند و از شوق عشق در پوست نمی گنجند، خود را ملامت می کنم و بر حال خویش تأسف می خورم. اکنون ملت ما دریافته است که «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا » . مجالس حال و دعای اینان شب عاشوراهای اصحاب سیدالشهدا را در دل زنده می کند.
جوانان عزیزم و فرماندهان محترم! شما توقع نداشته باشید که من بتوانم از عهده ثنای شما و شکر عمل شما برآیم. شما را همان بس که محبوب خدای تعالی هستید و خدای شما فرموده که شما را که چون سدی محکم و بنیانی مرصوص در مقابل دشمنان خدا و برای رضای او ایستاده اید دوست می دارد و این است جزای شما و این است عاقبت عمل شما. پس، از این مرحله بگذرم و از گروه هائی که از جهات مختلف در جبهه ها با آن حال جنگ و نزدیکی خطر، شما را کمک کرده و می کنند و در خدمت شما بوده و هستند باید تشکر کنم. خدایتان یار و مددکار و رحمت حق بر شهدای عزیزتان و خاندان محترمشان که با شجاعت و شهامت به شهادت فرزندان و نزدیکانشان افتخار می کنند، خود را و فرزندان خود را از اسلام و برای اسلام می دانند. سلام خدا و بزرگان دین بر شهدا و خاندانشان و بر رزمندگان در راه اسلام و ایران.
برداشتی از کتاب « زیارت با معرفت منطق عملیاتی دفاع مقدس استان خوزستان نوشته ی احمد دهقان »