تهیه و تنظیم ـ عباس کرم الهی
عکس ـ عبدالنبی دیناروندی
ساعت 6:45 صبح روز جمعه 23 شهریورماه 1397 در چهارمین روز و اولین جمعه ی ماه محرم الحرام1440 هجری قمری ، دعای پر فیض ندبه در بقعه ی امامزاده عبدالله بن علی(ع) و دعبل خزایی برگزار شد .
به گزارش شوش نیوز ، در اين مراسم عاشقان و منتظران ظهور حضرت بقيه الله الاعظم (عج) دعاي ندبه را همنوا با مداحان مجمع الذاکرین شهرستان شوش سردادند.
فضای محل برگزاری با سیاه پوش کردن به خاطر ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) و دیگر یاران با وفایش ،حال و هوای خاصی به خود گرفته بود .
با توجه به نام گزاری سنتی دهه ی اول محرم به شهدای واقعه ی کربلا ، چهارم محرم به نام فرزندان حضرت زینب(س) و حرابن یزید ریاحی اختصاص دارد ؛ لذا اشاره به روضه ی حر برای نسل سوم و چهارم که با تصمیم گیری این آزاد مرد بیشتر آشنا شوند خالی از لطف نیست :
حرّ بن یزید ریاحی میگوید با هزار سوار از کوفه بیرون آمدم؛ عبیدالله مرا مأمور کرده بود که بروم و سر راه امام حسین(ع) را بگیرم. یک وقت دیدم مثل این که یک منادی دارد ندا میکند: « ای حرّ! بشارت باد تو را به بهشت»! عجب! گویا آن ندا میگوید ای حرّ! این سفری که میکنی و این راهی که میروی، هجرت است. حرّ میگوید پیش خودم فکر کردم من که دارم میروم جلوی راه پسر پیغمبر را بگیرم، چنین سفری که به سوی بهشت نیست؛ بلکه باید به سوی جهنم باشد!
یکی از تقسیمات هجرت این است؛ هجرت خودآگاه و هجرت ناخودآگاه. البته هجرت ناخودآگاه به دلیل وجود زمینههای مساعد در انسان هاست. حرّ خودش نمیداند که مهاجر الی الله است؛ یعنی هجرتش ناخودآگاه است. این از آن هجرت های ناخودآگاهی است که یک انسان برتر میخواهد دست مهاجر را بگیرد و او را هجرت بدهد. حرّ خودش نمیداند که مهاجر است ولی روز عاشورا فهمید و بر زبان خودش هم جاری شد. روز عاشورا امام حسین(ع) آمد و با عمر سعد صحبت کرد، حرّ هم آنجا ایستاده بود؛ حضرت ابوالفضل العباس(ع) هم ایستاده بود. حضرت پیشنهادهایی مطرح کردند و عمر سعد نپذیرفت. وقتی امام حسین(ع) رفت، حرّ رو کرد به عمر سعد و گفت چه کار میخواهی بکنی؟ گفت جنگی کنم با حسین که آسان ترین آن این باشد که دستها از پیکرها و سرها از بدن ها جدا شود. حرّ کنار کشید؛ چون او مهاجر است. این را میگویند «هجرت».
حر سوار مرکب شد، اما بدنش میلرزد. « مهاجر بن اوس» میگوید دیدم حرّ همین طور میلرزد. به او گفتم: این چه حالی است که تو را میبینم؟! اگر از سرداران کوفه از من سؤال میکردند، تو را میگفتم و از تو تجاوز نمیکردم. گفت : ای مهاجر ! خودم را بین بهشت و جهنم میبینم؛ این راه را بروم یا آن راه را؟ اما به خدا قسم جز بهشت ، چیز دیگری را انتخاب نمیکنم. آرام آرام به سمت امام حسین(ع) هجرت کرد در حالی که زیر لب، جملهای میگوید: « اللهمَّ اِلیکَ أنَبتُ». همان «انابه» را مطرح میکند. گفتم که انابه مهاجرت است. نگاه کن چقدر زیبا میگوید. خدایا ! از روحانیت نفسم به سوی تو هجرت کردهام . « اللهم الیک أنبتُ فَتُب عَلَیَّ». حالا تو هم به سوی من بیا! خدایا ! تو هم به من رجوع کن! همان طور که من آمدم، تو هم بیا! «فَانّی قد أرعَبتُ قُلوبَ اولیائِک» ، من دل اولیا و دوستانت را لرزاندم. « وَ أولادِ بِنتِ نَبیّک»، من دل بچه های پیغمبرت را لرزاندم…
حرّ آرام آرام نزدیک خِیام امام حسین(ع) رسید. من نمیدانم با چه هیئتی بود؛ اما از جملهای که امام حسین(ع) به او گفته است معلوم میشود که یا سرش را پایین انداخته بود و یا از اسب پیاده شده و صورتش را روی زمین گذاشته بود. چون امام حسین(ع) که به استقبالش آمد اولین جملهای که به او گفت این بود که « اِرفَع رأسَک یا شیخ»؛ سرت را بلند کن ؛ چرا سرت را به زیر انداختهای؟! اگر به سوی ما نیامده بودی سر به زیر بودی، اما حالا دیگر سربلندی. حرّ رو کرد به امام حسین(ع) و عرض کرد: هَل لی مِن توبه؟ …آقا من گنهکارم، روسیاهم، من همان گناهکار و مجرمی هستم که راه را بر شما گرفته بودم! آقا، من تابعم و میخواهم گناه خود را جبران بکنم، لکّه سیاهی که برای خود به وجود آوردهام جز با خون پاک نمیشود. آمدهام که با اجازه شما توبه کنم، آیا توبه من پذیرفته است یا نه؟ امام حسین (ع) فرمود: « البته توبه ی تو پذیرفته است. چرا پذیرفته نباشد؟ مگر باب رحمت الهی به روی یک انسان تائب بسته میشود؟! ابداً. حرّ از این که توبهاش مورد قبول واقع شد خوشحال شد و گفت: « الحمدالله، پس اجازه بدهید بروم، خود را فدای شما کنم و خونم را در راه شما بریزم.»
رمز مطلب را اینگونه کشف کردهاند که حرّ بن یزید مایل بود خدمت امام بنشیند ولی یک نگرانی او را ناراحت میکرد و آن اینکه میترسید در مدّتی که خدمت امام نشسته است، یکی از اطفال اباعبدالله او را ببیند و بگوید: « این همان کسی است که روز اوّل، راه را بر ما بست و او شرمنده شود.» آنگاه برای جهاد به میدان رزم رفت و آنقدر جنگ نمود تا به شهادت نائل گشت. سپس امام حسین(ع) خود را فوراً بر بالین آن بزرگوار رسانید در حالی که میفرمود: « وَ نِعْمَ الْحُرُّحُرُّ بنی ریاحٍ» این حرّ ریاحی، چه حرّ خوبی است، مادرش عجب اسم خوبی برایش انتخاب کرده است. به راستی که تو آزاد مرد بودی.
آری؛ امام حسین(ع) بزرگوار و شریف است، تا حدّی که میتواند، اصحاب خود را تفقّد میکند. این خودش امر به معروف و نهی از منکر است.