به قلم ـ فرحناز فروغیان
درحال رازونیاز بامعبودش بود،سنش مناسب ازدواج بود،دل درگرو یاری داشت،اماهیچکس ازاین جریان خبردارنبود،حتی جرات بیانش راهم نداشت،بایدچاره ای می جست .
بایدکاری می کرد،اماچه کسی را می توانست واسطه قراردهد،تا این که جهت فریضه ی نمازبه مسجدرفت،رسول خدا(ص) درمحراب بود ، نزدیک رفت سلام داد ، دل دل می کرد رازش رادرمیان بگذارد امازبانش قادربه سخن گفتن نبود،پیامبر(ص) نیم نگاهی به اوکردوسپس فرمود: « علی جان خبری شده؟رنگ ازرخسارت رخت بربسته،نگران حالی،،، » ؛ سرش راپایین انداخت،عرق شرم برپیشانیش نشسته بود،دلش عین سیروسرکه می جوشید .
چه شده نبینم پسرعمویم اینگونه مضطرب باشد ، ولی ازجایی که رسول خدا(ص) ازهمه چیز آگاه بود فرمودند: « می د انم به همان فکرمی کنی که هم اینک من هم فکرم درگیرش است،» چه فکری یارسول الله؟ ،حضرت فرمودند « فکرازدواج،،،»
ازتعجب مبهوت مانده بود خداخدامی کرد کس دیگری را به اوپیشنهادندهد،نگران شده بود،حضرت فرمودند: « چندروزی دست نگهدارخبرت می دهم » ؛ طی این چندروزدل توی دلش نبود که رسول خدا(ص) چه جوابی خواهندداد،سپس یکی ازخدام نزدش آمد وگفت رسول خداشماراخواسته،باکمی این پا وآن پاکردن به خدمت حضرت می رود رسول الله(ص) تا او را می بیند دستان مبارکش رابازمی کند و با فراغ بال ازاواستقبال می کند وپیشانیش راغرقه بوسه می کند ؛ علی اما بهت زده می فرماید: «یارسول الله ازکجا متوجه شدین؟من دلباخته چه کسی هستم ؟» پیامبر(ص) محکم تراو را درآغوشش می فشارد ومی فرماید : « خداوند ازچندوقت قبل نوید این ازدواج راداده ومن فقط یک پیک هستم » پاهایش دیگر قادر به ایستادن نبودند درمقابل پیامبر(ص) زانو زده ودست مبارکشان راغرق بوسه کردند،دوستش جبرئیل باگل وریحان نزد اوفرود: «آمد و به اونویددادکه حوریان بهشتی همگی دربهشت به جشن وسرور وپایکوبی پرداخته اند،» حضرت امام علی(ع) ازاین همه الطاف الهی سجده شکر رابه جای آورد وسپس راحیل این حوری خوش صدا خطبه عقد ان دو را خواند ،،مبارک باد بر آن دونگین درخشان