01292025چهارشنب
Last updateسه شنبه, 03 نوامبر 4505 7pm
کد خبر: ۰۳۱۱۰۵5442

درد بی درمان ـ خود باختگی

به قلم ـ  استاد جعفر دیناروند

هیچ انسانی در هیچ جایی از این دنیای بزرگ، بی هویت نیست.ارزش هایی را پذیرفته است که زندگی را برای او معنا دار می کنند.با هنجارها می جوشد و آن ها را اجرایی می کند.

آدمی با این تفسیر، ارزشمند است و در هر شکلی از شخصیت که قرار داشته باشد می کوشد تا خود را با هنجارها وفق دهد.این شخصیت اگر فرهنگی باشد دارای رنگ و بوی فرهنگی است کمااینکه شخصیت علمی نیز حالتی خاص دارد.

در واقع،ارزشمندی آدمی از این نظر مهم و حیاتی است که نوع زیست او را تعیین می کند.شاید تغییرات مداوم آدمی در زندگی که معمولا خواستاری پیشرفتگرایانه دارد، از همین قضیه ناشی شود.اگر جبر در جا به جایی را کنار نهیم، هر گونه تغییر خواهی تابعی از ارزشمندی است.انسان موجودی خاص، با برتری هایی معین، در شعور و فکر، در میان سایر جانوران دنیاست.ما ارزشمندی آدمی را تنها موضوع مهم نمی دانیم که باور بر آن و حفظ چنین وضعیتی را نیز حیاتی بر می شماریم.

با توجه به اهمیت ارزشمندی آدمی است که گاه از دست دادن آن نیز مهم تلقی می شود.خود باختگی بیماری قرن و گذشته ی آدمی است که ناشی از باورهای غلط و نابسامانی روانی افراد یا گروه های مشخصی است.بنابراین، چنین دردی هم حالت فردی دارد و هم شکل گروهی به خود می گیرد.بیان واقعیات فردی کافی است تا آن را به شکل گروهی نیز تفسیر کنیم.


فردی که خود باخته است از نظر روانی دارای حالتی است که ارزش های درونی خود را نادیده می گیرد یا چنین احساس می کند که ارزش های او منفی هستند. از این نظر،از بیان آن ها متنفر است و خواهان انتقال آن ها به سایر افراد نیست.پس،فرد،درونگرایی را به شکلی مستمر دارد اما استعدادها و قابلیت هایی را با توجه به ارزش ها و هنجارهای متقابل، منفی می انگارد.

در اصل،نگاه خودباخته مقایسه ای است.به طور مثال، زبان تکلمی خود را با سایر زبان ها در کنار هم می نهد و چون زبانی غیر از آنچه دارد را ارزشمند می شمارد لذا دچار ضعف می گردد و هرگز با زبان خود تکلم نمی کند و آن را بی ارزش می شمارد.او خوار شمار خویشتن است.در درون خود برتری نمی یابد و خویشتن را رها شده می بیند.

او هویت و معنایی برای خویشتن قائل نیست و یا در حداقل شکل، قابلیتی برای آن ها در نظر نگرفته و این را باور دارد.این مهم را می داند که هویت داری در درون او موجود است اما آن را ارزشمند نمی شمارد.این واقعیت باعث سردرگمی وی در جوامع و تقلید نمودن می شود.

هویت از دست دادن، یکی از نشانه های بارز این بیماری است.گرچه جنبه های مختلفی می توان برای چنین مرضی یافت اما خود باختگی فرهنگی یکی از مهم ترین نوع آن است.

با توجه به این که حالتی روانی است و فرد از وجود آن آگاه نیست، درد بی علاج نامیده می شود.ممکن است گروهی چنین نظری را قبول نداشته باشند که فرد از هویت خویش آگاه است چگونه نمی تواند تشخیص بیماری دهد؟ پاسخ مشخص است بسیاری از افراد خود باخته با گرایش به سمت نقطه ای که ضد ارزش های اوست، چنین امری را اجرایی می کند که این، هنجارهای هویتی او نیستند.

منفی نگاشتن توانایی های خویش عاملی در این رابطه است.پس، ناتوانی واقعی وجود ندارد بلکه برداشتی است که او از درون،درک می کند.وقتی ناتوانی غالب شود،حرکت نیز مدفون می گردد.مانند فردی است که منتظر مردن است لذا تلاشی برای زندگی نمی کند.خود باختگی از هر نوعی که باشد ارتباطی مستقیم با فرد گرایی دارد.

پس،اعتبار بخشی برای بهزیستی و آرامش خواهی، اصلی معین در میان انسان هاست.وقتی فردی با چنین ویژگی هایی موجود نباشد، بدون شک خودباخته است.به زبان ساده، وقتی فرد برای ارزش ها و هنجارهای خود اعتباری قائل نیست می کوشد تا بدون تفکر، ارزش ها و هنجارهای دیگران را پذیرا باشد.او از نداشتن هویت خویش لذت می برد.تفکر و تعقل در این باب بسیار مداخله گر است.

در خود باختگی، تقلید حرف اول را می زند و گوش خود باخته به سمت سخنانی است که برای او ارزشمندی ایجاد می کنند.خواه این طرف، فرد باشد یا فرهنگی که برتر شمرده می شود.خودباختگی، به خصوص در میان رقابت های سیاسی بسیار مهم تلقی می گردد.

از طرفی،شکست ملت ها با جنگ مستقیم دیگر امکان پذیر نیست و به همین دلیل، اسلحه های گرم به سرد تبدیل می شوند و وقتی ملتی، ارزش های پذیرفته شده  خویش را منفی می نگارد، زمینه تسلط دیگران را مهیا می نماید.درد بی درمانی است که فرد یا گروه را به منجلاب ناتوانایی ها هدایت می کند و در نهایت باعث مرگ هویتی او می گردد.

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری و تحلیلی شوش نیوز می باشد. تهیه و طراحی : 0171 هاست