به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
انسان موجودی فعال و در راه است.می کوشد تا زنده بماند و تلاش می نماید تا زندگی کند.طبیعی است که میان زنده بودن و زندگی کردن تفاوت هاست.آنکه تلاشش معنا دار است در پی زندگی کردن است.می کوشد تا از آن لذت ببرد و فعالیت می کند تا به مقصود برسد.چنین انسانی افق ها را می بیند و برای رسیدن به روشنایی ها تلاش می کند.
انتظار و امید، راهی برای کوشش ها می گردند و نا امیدی و احساس شکست، بهانه هایی برای سکون و گوشه گیری می شوند.آدمی درهر دو نوع قادرند تا مورد بررسی قرار گیرند.امیدواران و نا امیدان در دنیای امروز به وفور یافت می شوند.بدیهی است که تعادل در امیدواری است.کسانی که از ادامه ی حیات ناامیدند دارای بیماری هستند.نا امیدی درد دیروز و امروز انسان هاست.
آرزومندی در میان انسان ها راهی برای فعالیت هاست.در دنیای کودکی شکل می گیرد و همین کافی است تا جرقه ی حرکت را ایجاد نماید.امیدواری نگاهی به جلوست و تلاش برای رسیدن به آن است.ما ضد آن را ناامیدی می نامیم که دردی بزرگ است.متوقع نبودن است.چنین افرادی در زندگی خود چه از نوع فردی و چه جمعی چشمداشتی از آینده ندارند.موفقیتی را ترسیم نمی کنند.همین کافی است که بدانیم سکوت و در خود رفتن و تابع غم و غصه شدن مورد انتظار است.
از این نظر درد می نامیم که با کلیت رفتارهای آدمی در تناقض است.آدمی موجودی فعال و جویای نام است.در کوشش های روزانه ی خود خستگی را کنار می زند تا به مقصود یا مقاصد خود برسد در حالی که در ناامید چنین وضعیتی موجود نیست.یاس که نام دیگر چنین احساسی است در درون فرد نفوذ کرده و به باورهایی متضاد با انسانیت می کشاند.
ناامیدی،شکست و انتظار شکست است.اگر از جنبه ی علمی بدان بنگریم طبیعی است که ریشه یابی، اصلی برای درمان می شود اما برای ما که این نماد را در جامعه فراوان می یابیم، ناامیدی، جنبه ای درونی دارد و با انواعی از مشکلات روحی روبروست.به زبان ساده،ناامیدی در جامعه ی امروز اگر دلایل بسیاری داشته باشد که بتوان آن ها را مرض نامید اما،در بعد اجتماعی، دلایل آن از درونگرایی فردی بر می خیزند که نوعی روان سالم را نیز داراست.
بنابراین نوعی نفوذ بر باورهاست که چنین وضعیتی را تعریف می کند.ماندن تا مردن است.بدون فعالیت و تنها برای نرسیدن هاست که زنده می گذارد.شکست در امروز و فردا اساسی بر استمرار است.درد محسوب می شود زیرا برای انسان ها نامیمون است.نا امیدی به خصوص در افرادی که بیشتر می فهمند، بدیهی تر می شود.
جامعه ی انسانی از این نظر دارای ویژگی هایی است.ماندن آدمی برای ادامه ی حیات باید امری طبیعی باشد.تشکیل خانواده و تحمل انواعی از زجر ها و دردها و تلاش برای رفع آن ها برای نوع بشر، طبیعی است اما کدامین عامل یا عوامل غیر مرض ظاهری باعث عدم فعالیت می شود و البته تنبلی هم نیست؟
ناامیدی به چه شکلی قابل بررسی است که بسیاری آن را رها شده می یابند؟ ما در این باب حرف ها داریم.نگاه به ناامیدی از باب مرض های ظاهری تنها بعدی از این قضیه است.باید ریشه ها را در ابعاد تشکیلاتی جامعه نیز یافت.مفهوم ناامیدی به ویژه از قشر تحصیل کرده و مدرک دار، بسیار عمیق و با معناست.
نا امیدی در این زمینه تنها کنار کشیدن و عدم انتظار است.این بدان معنا نیست که ما آن را تایید می کنیم و راه رسیدن به موفقیت را ناامیدی می دانیم بلکه هدف ما پی بردن به انواعی از انسان هایی است که ناامیدی بر گرده ی آن ها سنگینی می کند.
نا امیدی را باید درد دانست.نوع اول آن که بیماری روحی است و شامل انواعی از حالات مانند افسردگی هاست و نوع دوم که شخصیتی است.در بعد اول، انواعی ار دارو یا رفتار درمانی موثر افتند اما در مورد نوع دوم که ما آن را درد بی درمان نامیم زمانی است که درک جامعه حرف اول را می زند.
نا امیدی از تحول و تکامل انسانی با توجه به نوع موانع تصنعی که بدون شک عمدی و از روی غرض و مرضند، مهم ترین و حیاتی ترند.درونگرایی به کنار زدن هاست.آدمی از این نظر که دارای ویژگی های رشد یافتگی است با این ناامیدی خود را دچار مشکلات لاینحل می نماید.
بدون شک دردی بزرگ است زیرا انتظاری برای بهبودی نیست.وقتی فردی خود را در غاری حبس می کند تا بمیرد حتما می میرد و این به دلیل دردی درونی است که به باوری برونی تبدیل شده است. ناامیدی دردی بی درمان در درون جوامع بشری است.