به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
انسان موجودی مسئولیت پذیر است.او در درون جمع زندگی می کند و دارای توانایی های اجتماعی است.بدون جمع، نابود و انسانیت خود را از درون، دچار مشکل می کند.
بنابراین، از این نظر که از نوع بشر است، در مقابل حفظ موجودیت خود و نیز نوع خویشتن، محدودیت هایی دارد و حق ندارد، از خطوط ترسیم شده ای که در خلقت اوست، عبور کند.با این حال،عکس العمل های آدمی در موقعیت های متفاوت، نشان دهنده استعدادهایی درونی است که فرمان رفتار را صادر می کنند.گاه فعال و زمانی بی تفاوت،عمل می کند.
انسان بی تفاوت، موجود خاصی است که ظاهری انسانی دارد ولی مخالف با درون اوست.وجود بی تفاوتی در میان جوامع، نشان دهنده نوعی عقب ماندگی در توسعه انسانی است.بی تفاوتی هرگز به عنوان رفتاری انسانی مورد تایید نیست.
بی تفاوتی حالتی درونی است که در بعضی از رفتارها متجلی می شود.آدمی از این نظر که دردمندی را در درون خود به عنوان استعداد داراست، گاه، دچار عدم رشد می شود.تعالی این قوه باعث عکس العمل های متفاوت آدمی در برابر رویدادهای جامعه می گردد.وقتی انسان به عنوان موجودی رشد یافته، فقر و فلاکت فردی یا جمعی را می بیند، ناخودآگاه، دچار تشنج روحی گشته،راهی برای پاسخ یابی می یابد.بی تفاوتی عکس چنین رفتاری است.گویی خوابی سنگین او را فرا گرفته است.نه گرسنگی دیگران بر او تاثیر گذارند و نه فقر و بی کسی، او را موثر واقع می شوند.او خود را در وضعیتی می یابد که درونش با اعمال برونی تحریک نمی شوند.به دنبال راه حل ها نیست گرچه ممکن است مربوط به نزدیکانش باشند.بر این اساس است که بی تفاوتی،درد محسوب می گردد زیرا جامعه و اطرافیان را آزار می دهد.
بعضی این تصور را که انسان های بی تفاوت دارای سلامت نیستند را ظاهری بر می شمارند و عادت را علتی برای آن در نظر می گیرند.البته که عادتی بد است اما آن را خود، به وجود نیاورده است زیرا می توان عادت بد را با عادت خوب برطرف کرد.اساس بی تفاوتی، بیماری است.عاجز بودن از درمان است.چون تحریک نمی شود پس، نوعی خلا درونی دارد.کدامین قوه درونی باید تحریک شود؟ همین سئوال نشان دهنده آن است که قوه ای موجود نیست و اگر هست تحریک پذیر نیست.شاید از بین رفته و یا کاهش شدید یافته که در هر دو صورت، نوعی بیماری است.کوشش های اطرافیان برای درمان نیز بی نتیجه است.تنها چاره کار را کنار آمدن با شخص بیمار می دانند.بی تفاوتی، نسبت به رویدادها و عدم عکس العمل های روحی و عاطفی، واقعا سئوال برانگیز است.مگر می شود عواطف را به همراه نداشت؟
بی تفاوتی البته دارای درجات متفاوتی است.تابعی از درون های مختلف انسان هاست.گاه از بین رفتن های توانایی، زیاد و زمانی اندک است.اگر این چنین شود، شخص بی تفاوت ممکن است نسبت به کل جامعه بی تفاوت باشد اما، برای فرزند خود عملی هر چند ضعیف نشان دهد.در شکل دوم که از همه بدتر است نسبت به فرزند نیز بی تفاوت است.البته در مراسم ها شرکت می کند اما گویی فرزندی نداشته تا از دست دهد.بی تفاوتی نسبت به دردهای جامعه در نظریه ای ،بسته به باورهای مذهبی و سنتی جمع است.این ها البته یادگرفتنی است و مربوط به ذات نمی شود.آموزش برای بی تفاوتی نسبت به بعضی از دردها، نتیجه باورهای درونی جوامع مختلف است.ما بی تفاوتی را از هر شکلی که باشد، درد می دانیم خواه تصنعی باشد و خواه به طور مستقیم از ضعف درونی بر خیزد.
باید برای بی تفاوتی ها، فکری کرد.دانشمندان جامعه شناس برای نوعی از آن و تربیت شناس برای نوع دیگری، فعال گردند.دردی است که هم فرد را دچار انحراف می کند و هم جامعه را از جاده ی درست دور می سازد.بی تفاوتی که حاکم گردد، هیچ کس فریادرس نخواهد بود.از این نظر است که ما درد می نامیم زیرا سقوط جوامع بشری را به دنبال خواهد داشت.شاید جنگ که نوعی بی تفاوتی نسبت به حیات همنوعان است، دلیلی مهم برای استمرار و موجودیت آن در دنیای امروز باشد. دردی که گستره ی آن، کل کره زمین را فرا گرفته و از آن به عنوان راهی برای زنده ماندن ذکر می شود.بی تفاوتی دردی است که بشر را به مسلخ می کشاند و خود نیز روزی در آن گرفتار می گردد.باید برای درمان آن فکری کرد.بی درمانی باعث موجودیتی قوی از آن خواهد شد.دردی بی درمان که نشانه ای مشخص منعکس نمی کند اما در عمل، ریشه ها را از بین می برد.