به قلم ـ استاد جعفر دیناروند
انسان موجودی ناتوان در ابتدای تولد است.عجیب تر اینکه ناتوان ترین موجود در این مرحله است.دلیل این نظر هم این است که نوزادان بسیاری از حیوانات تنها چند دقیقه بعد از تولد حرکت می کنند و از مادر شیر می مکند.انسان از این نظر دارای تفاوت های بسیاری است.
شاید این نظر برای اهل علم طبیعی باشد اما غیر، درکی ناچیز دارند.ناتوانی انسان از این نظر است که در دون قرار دارد تا به اعلی رسد.توانایی هایی دارد که قابل رشدند و در مدت کوتاهی قادر به حد اعلی رسیدن نیستند.مراحل زندگی آدمی نشان دهنده ی همین حقیقت است که درون آدمی مملو از استعدادهاست که می بایست به رشد رسند.این یک مطلب اما موضوع بعدی این است که آدمی همیشه در درون خود استعدادهای مثبت را دارا نیست بلکه به صورتی همزمان و هم اندازه، دارای استعدادهای منفی هم هست.به زبان ساده،هم خساست را داراست و هم بخشندگی را به عنوان قوه همراه است.گذشت و ایثار راهی برای رشد دارند کمااینکه لجاجت و کینه توزی را نیز در همین راستا دارا هستند.
بنابراین،یکی از حالات منفی آدمی که به دلیل رشد ناصحیح ایجاد می شود،لجاجت است.در مفهوم یابی حالتی است که در آن، فرد از درون تحریک می شود تا بر اساس خواسته ی خود، اقدام نماید.احساس، بنیان اصلی رفتار محسوب می گردد و عقل و منطق جایی در آن نمی یابند.لج بازی، رفتاری غیر معقول و تنها نشان دهنده ی عملی غیر منطقی برای ارضای درونی مملو از احساسات است.خواه این حس برای جامعه قابل قبول باشد یا نباشد.مهم، ارضای درونی فردی است که خواهان رسیدن به منظور و هدف خود از هر راهی می گردد.اصرار بر نتیجه گیری و استقامت بر تفوق،اصلی ترین نشانه ی لج بازی است.فشارهای درونی و فرمان های صادره دلیلی بر اصرار است و فرد حتی با تغییر ظاهر خود در صدد رسیدن به منظور می گردد.
با این حال،شاید برای بسیاری لجاجت دارای جنبه ی ارثی باشد.ما وارد این بحث نمی شویم اما نیک می دانیم که علاج ناپذیر است.دردی بی درمان است که هم فرد را دچار ضایعه می کند و هم جمع را به آزار می رساند.تغییرات مهمی مانند چهره، رنگ، لرزش بدن،دشنام، فشار بر دندان ها، تکان های مشخص و در نهایت حمله و گاه ضربه زدن، از نشانه های متفاوت این درد بی درمان است.هیچ کس را یارای مانع شدن نیست.باید باشد.حتی در کلام نیز آن را نشان می دهد.حالات دستوری و حتمی برای رسیدن به مقصود و بیان اینکه همین است که باید باشد،نشان دهنده ی احساسی بودن فرد است.بدون شک حس که غالب شود عقل مغلوب می گردد.نتیجه ی مدفون شدن عقل،بیراهه رفتن می شود.دردی که نمی توان درمانی برای آن یافت.
پس،لجاجت را باید تصمیمات احساسی دانست.درست است که فرد یا جمعی در طرف مقابل قرار دارد اما همیشه اینطور نیست که مقابلی وجود داشته باشد.حتی برای رفتن بیرون و یافتن طرف مقابل کوشش نمی کند.باید با این تاکسی بروم،خود را آویزان کردن و اینکه هزاران تاکسی دیگر را دیدن، دردی را دوا نمی کند.فقط همین و بس.بیماری است.بی درمان است.هزاران راه هم چاره ساز نیست.از درون متلاطم است و خود را در دریایی از احساسات می یابد که باید در آن ها شنا کند.فکر در این نوع افراد به انزوا می رود زیرا فکر راه چاره یافتن است در حالی که برای لج باز راه ،تسلیم خواسته ی او شدن است.این واقعیت که تا به مقصود نرسد دست نمی کشد همیشه با اوست.لجاجت ناآرامی مهمی است که در تمام مراحل زندگی با فرد موجود است.
انسان موجودی منطقی است و می تواند باشد.منطق که نباشد لجاجت خود نمایی می کند.لجاجت که برتر شود گذشت راهی برای ابراز وجود نخواهد داشت.به همین دلیل است که لج بازان تنها تابع احساسات خود می شوند و اگر کاری نیز مثبت گرایانه انجام می دهند پاسخی به درون ناآرام احساسی آن هاست.
عصبانی شدن از واضح ترین اشکال لج بازی است.بی تحملی و اینکه با فریاد از جمع جداشدن نیز می تواند نشانه ای بارز باشد.لج باز بدون شک بیمار است که خود از آن آگاه نیست.لج بازی در نگاه دیگران نوعی بی تعادلی برای ضربه زدن است.چون دردی بی درمان است لذا مردم ترجیح می دهند یا او را تحمل کنند یا دور شوند.تحمل در این رابطه شامل کسانی می شود که یا منافع دارند یا جبر آن ها را به این کار وادار می کند.دردی بی درمان که تنها مرگ پایانش را رقم می زند.